;
ایران 1350
تیر ماه 1350 من و خانوادهام به ایران نقلِ مکان کردیم. من در ادارهی کلِ برق اونتاریوی کانادا کار میکردم و قرار بود روی پروژهای برای راهاندازی برق و دکلهای مرکزی و به روز کردن این تاسیسات در نواحی مختلف ایران کار کنم. پروژهای که قرار بود در ایران روی آن کار کنیم، خوب برنامهریزی نشده بود و چندین بار کنسل شد، اما ما بالاخره راهی شدیم.
تیر ماه 1350 وقتی به فرودگاه مهرآباد تهران رسیدیم، یادم میآد که نصفهشب و هوا خیلیگرم بود. تاکسی گرفتیم و در هتلی به اسم «سِمیرامیس» در خیابان روزولت نزدیک سفارت آمریکا مستقر شدیم. آن زمان تازه میدانِ شهیاد ساخته شدهبود و جلال و شکوه معماریاش برای هر تازه واردی که به این کشور وارد میشد، نشانگر شگفتیها و دیگر خصوصیاتِ این کشور و تمدنِ عظیم آن بود. بعد از دو ماه از اقامتمان در آپاتمان، با اولین بارشهای ماه شهریور، تازه توانستیم کوهِ البرز را که تا آن زمان لابلای گردوخاک و دود از چشممان پوشیده ماندهبود، ببینیم که با دیدنش خیلی هیجانزده شدیم. هر جا که میرفتم همیشه دوربینم همراهم بود. نتیجهاش این شد که من حدود 1000 اسلاید از ایران گرفتم.
تهران خیلی مدرنتر از آنی بود که تصورش را میکردیم. ما مایحتاجِ روزانه و چیزهایی که عادت به استفاده از آنها را داشتیم به سادگی در اختیار داشتیم و واقعاً از میوهها و سبزیجات تازهای که در بازارهای محلی به وفور عرضه میشد، لذت میبردیم. بعد از آن چلوکباب را کشف کردیم که یک غذای اصیل ایرانی است و بعدها خیلی چیزهای دیگر را. فرهنگِ ایرانی را خیلی خوشآمدگو و تحملپذیر نسبت به خارجیها یافتیم، در حالیکه خود نیز مشغول فراگیری فرهنگها و مناسبات کشور جدید بودیم.
در طول اقامتمان در ایران چون کار من با مسافرت توام بود، فرصت خوبی در اختیار داشتیم که شهرها را از نزدیک ببینیم و دلمان میخواست تا آنجا که میتوانیم از این فرصت استفاده کنیم و این شانس را داشتیم که تقریباً به تمام کشور سفر کنیم.
بهیاد دارم که اصفهان، شهر زیبا و تمیزی بود؛ مسجد، بازار، سیوسه پل، چهلستون، زایندهرود که زیر پل در شب میدرخشید و خیلی چیزهای زیبای دیگر. نوروز به تبریز رفتیم. جالبترین خاطرهی ما در تبریز، دیدن بازار نقره بود و شناختن آقای ویجی که نقرهسازِ ارمنی بود. او نمونهی کامل یک مرد واقعی بود. برای بچهها در باره نقره و نقرهکاری توضیح میداد و ما تعداد زیادی نقرهجات از او خریدیم که هنوز آنها را نگه داشتهایم. وقتی به شیراز رفتیم هوا خوب و آفتابی بود. عطر گلهای رُز که تازه در آمده بودند، غوغا میکرد. بعد از شیراز به تختجمشید رفتیم. باقیماندهی شهری باستانی که واقعاً خیرهکننده بود. وقتی به آنجا رسیدیم، آنها داشتند آنجا را برای برگزاری جشنهای 2500 ساله آماده میکردند. بنابراین در اطرافِ تختجمشید پُر بود از چادرهایی که برای برگزاری این مراسم برپا شده بود. آن موقع هنوز نگهبانی یا محافظی در آنجا مستقر نشده بود. ما به شمال هم سفر کردیم. در راه آب و هوا و مناظر، به شکلِ اِعجابآوری از خُشک و گرم، به طبیعتی سرَسبز و مرطوب تغییرکرد. منظرهی کوههای اطراف و دریای خزر فوقالعاده بود. دیدن مزارع چای و برنج، لیموشیرین و عطر درختهای نارنگی و همهی این چیزها زاویهای متمایز از جغرافیای ایران را جلوی دید ما قرار داده بود.
ما در بندرترکمن به بازارِ ترکمنها رفتیم و از آن جا سه فرشِ دستبافِ ترکمن خریدیم که هنوز در این خانه از آنها استفاده میکنیم.
وقتی به کانادا برگشتیم، تجربهی زندگی در ایران برای خانوادهی ما باقی ماند. تجربهای فراموش نشدنی که فقط یکبار در زندگیمان رخ داد. ما هنوز کمی فارسی بلدیم، اسم غذاها و اماکن یادمان هست. اگر روزی دوباره بتوانم و یا امکانش فراهم شود، دلم میخواهد دوباره به ایران سفر کنم. ایران کشور زیبایی است و امیدوارم همیشه همه چیز به بهترین شکل برای مردم ایران رقم بخورد.
Iran 1973
In July 1972 me and my family moved to iran. I used to work for ontario hydro and was set to work on a project to start up Iranian central hydro and to up date the hydro infrastructure in different parts of iran.
This project was not planned well and was cancelled a number of times before I finally moved there. I arrived in Mehrabad airport in tehran on a hot July night in 1972. We took a taxi to hotel semiramis in Roosevelt Ave close to the US embassy. Shahyad square was recently completed at that time and it's beautiful and majestic arcitechrure was a symbol of the outstanding qualities of iran and its ancient civilization. It was after a couple of months when the September rains finally cleared the air and we were able to see Alborz mountain which was not visible due to pollution prior to that. Seeing the moutain was quite an exciting event.
My camera was with me everywhere and I ended up with nearly one thousand slides. Tehran was much more modern than I anticipated. I was easily able to access and buy the things I was used to. Fresh fruits and herbs which were readily available in local markets were also quite enjoyable. We also discovered chelo kabab which is a traditional Iranian dish as well and man others. Iranian culture was very welcoming to foreigners and we were also learning things about it. Because I had to travel a lot for my work I had the opportunity to see many places first hand which was something I looked forward to. I ended up travelling to most parts of the country. I remember that Isfahan was a beautiful and clean city. The mosque, the bazar, si o se pol bridge, chehel sotoon, zayande river which was shining under the bridge at night were some of the sights in that city.
We went to Tabriz for norooz. Our most memorable experience in Tabriz was going to the silver bazar and meeting Mr. Viji who was an Armenian silver maker. He was an example of a true man. He explained many details about silver and silver making to us and we bought many pieces from him which we have to this day. When we went to Shiraz the weather was beautiful and sunny. The smell of newly blossomed roses was incredible.
We then went to persopolis which is the ruin of an ancient city. It was mesmerizing. It was being prepared for the 2500 year celebrations at that time. Therefore it was surrounded by tents which were being set up for the festivities. At that time there were still no guards located there. We also travelled to the northern part of iran. On the way north, the climate dramatically changed from dry heat to an incredible humid green. The scenery with mountains and the Caspian sea was incredible. Seeing tea, rice, and sweet lemon farms, coupled with the scent of tangerines altogether gave us a unique perspective about the geography of iran.
We went to the Turkmen market in Bandar Turkmen and bought three handmade Turkmen rugs which we still have to this day in our home. The experiences of living in Iran stayed with us when we came back to Canada. A unique experience of a lifetime. We still know a little farsi and remember the names of foods and places. I would like to travel to iran again if the opportunity arises. Iran is and beautiful courty and I wish its people the best.