;
برای من شاید نزدیک ترین کلمه برای بیان یا توضیح این نقاشی ها شهربازی باشد. بر خلاف تعاریف اکادمیک و رایج عموم از دیدگاه من هنر نه شبیه به فلسفه و نه شبیه به علم بلکه اصلا مفهومی مکتبی نیست.
یک بار دیگر به شهر بازی میروم و این بار آدم هایی را که از ترن هوایی با سرعت سقوط می کنند را نگاه می کنم و می شنوم. شاید تنها لحظه ای باشد که بتوان انسان ها را با هر نوع اسطوره شناسی تنها در یک معنا یافت. انسان هایی که جیغ می زنند و چنگ می زنند و با تمام وجودشان به صندلی تکیه می دهند آنها جدی هستند و از نظر من شاید یک موقعیت هنری را تجربه می کنند که شاید نظیر آن را تنها در چند ثانیه های قبل از تصادف یا موقعیت های شوک... بدون استراتژی و بدون هیچ قید و بندی در موقعیتشان رفتار می کنند. آنها خودشان می شوند. هیجان همچون آب فشار قوی شیلنگ آتشنشانی متمرکز می شود و ممکن است به هر سو پرت شود که احتمالا آن را خشونت نامگذاری می کنیم و احتمالا در این مجموعه خشونت وجود دارد اما شاید تعریف کلمه ای زبانی از خشونت همچون هزاران واژه دیگر اشتباه باشد. شاید خشونت قربانی انسان باشد و یا شاید ما طیف وسیعی از معانی انسانی را خشونت می گوییم... صحبت درباره موضوعات این چنینی در قالب زبان خصوصا توضیح های خطی و آکادمیک شاید کاری بی فایده و در مواقعی موجبات سوتفاهم های جدی باشد. شاید بهتر که تصاویر گویای خودشان باشند و در موقعیت زمانی متفاوت گویایی متفاوتی از خودشان باشند و در موقعیت مکانی متفاوت گویایی متفاوت از خودشان باشند و در موقعیت مکانی و زمانی متفاوت گویایی متفاوت در ذهن مخاطبان متفاوت داشته باشند. آنها فقط هستند. شاید خطای دید شاید خطای باور.
از دیدی دیگر ترس مفهومی بنیادین در این مجموعه بوده که در تار و پود نقاشی ها همچون ماری در هم تنیده است.
ترکیبی از جذابیت ناخودآگاه و لحظه حماسه ای برخوردش با همان جذابیت سرکوب شده در خودآگاه شبیه برخورد دو اقیانوس...