;
انگار راه بی بازگشتی است. همه به صف همدیگررا به سمت پرتگاهی به پیش می رانیم تا درژرفای جهانی تاریک سقوط کنیم.
جمعی هستیم با تفکر( فرصت باید به طلا تبدیل شود) شتاب زده پیش می تازیم تا شهوت ما برای رسیدن به قدرت و سلطه گری و کامجویی های مفرط به ارضا برسند. ما مثل موریانه جهان را سوراخ سوراخ کرده ایم تا از آنچه که به دست می آوریم دندان طلایی بسازیم ودر شادمانی های حقیرانه خود آن را بدرخشانیم.
جهان گرم می شود، خشک می شود وبیابانها هر روز گسترده و گسترده تر، و می دانیم که انسان های تشنه به دنبال آب سرگردان جهان خواهند شد.
دریاچه من مثالی است کوچک از شلاقهای جاه طلبی ،قدرت و بی مسئولیتی انسان که هر روز بر گرده این جهان نواخته می شود. وخود باور کرده ها چگونه نای زمین را بریده اند وچگونه نمک بر زخم های آن می پاشند.
دریاچه من هنوز آغوش خشک خودرا گسترانده است انگار مادری که به مرگش واقف باشد و بخواهد در واپسین لحظات خود سرشارترین مهرورزی را به فرزندان خود کند .
من این دریاچه را زیسته ام، ازآن روزهای آبی تا امروز سفید و خاکستری؛ عکسهایم مستندهای اضمحلال است. دور شدن انسان وطبیعت از هم، گسستن ها ،فراموشی ها و رفتن به سمت تقدیری است غیر قابل برگشت که بحرانی عجیب را پی خواهد داشت.