;
هر کس به زبانی حمد تو گوید بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه
پیشکش به مردمم...
به ایران و تمام مردمان سرزمینم؛ کرد ، لر، بلوچ، ترکمن، گیلک و فارس...
پرنده خیالم به سان شاهینی قدرتمند و بلند پرواز اوج گرفته، و از دور دست ها به دشت های سرسبز،
کوههای سترگ وبلند، آبادی ها و روستاهای کهن و سرزمین مادریم به سویم در پرواز است.
یادگاری هایی عظیم و با صلابت چون البرز، سربلند بسان دماوند، آذر گون چون گل همیشه بهار و نفیس چون آبنوس...مرواریدی در صدف روزگار
در واپسین روزهای بهاری و باران های تندش، به تابستان و مراتع پر میوه میرسم، و با همهمه ریزش برگ های رنگارنگ پاییزی ، نظاره گر درختان پوشیده از برف و سپیدی معصومشان میشوم.
چون رودی خروشان و مواج، رونده باشیم و بگذریم تا صاف و پاکتر شویم...
در ذهنم طبیعت جایگاه ویژه ای دارد، ملموس و دست یافتنی و در عین حال پنهان در پشت ظواهر دنیوی
برای" عکاس هنرمند"، هر فریم مانند واسطه ای است بین "من" و "روح جهان"
راهی برای ثبت شفافیت عالم و تواضع نهفته در آن ، کنکاش بین "تاریکی و روشنی" ، "بودن و نبودن"
"نزدیک و دور" آبادانی و ویرانی"...
در این هنگام...
به نغمه جهان
و زمزمه برگ ها گوش می سپارم.
با تعمق در هستی و شگفتی های طبیعت،
به سوی چیزی بس زیبا و درخشان کشیده میشوم.
با گذر اولین نور، بدون کمترین لرزش دست، تکه ای پراکنده از بهشت را در قابی زیبا جاودانه می سازم.
سروش شکرو سپاس، نخست از دادار جهان و سپس بندگان مهربان او
از عمق روح و جانم بر می خیزد
"و این نهایت زندگی است"
شورش مباشری - دی ماه یکهزار و سیصد و نود و پنج