;
از آنجا سر در آوردهام. جایی که تصورش را هم نمیکردم. درست در میانهی معرکه. شدهام مرکز اتفاق. اتفاق فروپاشی مکانها. جفت و جور شدن چیزهای متناقض باهم در جایی بیربط. وسط شهری بیکران. در کنار آدمهایی با نگاههایی مات و مبهوت و سلبریتیهایِ ناآشنا. احساس میکنم هر آنچه آنجا وجود دارد، با بیشترین نیروی ممکن، من را به سمت خود میکشد. انگار من از ابتدا متعلق به اینجا بودهام. به تصویر بازنمایی شدهی واقعیت. با حضور افتخاری رسانه در نقش اصلی و حضور ناگزیر سیاهی لشگر زندگیِ هر روزه! اینجا ، همان سطل غول پیکر بازیافت است. جایی مملو از تصاویر حاضر-آماده و استفاده شده. دور ریختنیهایی که از فرط مصرف و کهنگی، از کاربرد و درون مایه تهی شدهاند. همچنین روحهایی که کالبدهای عاریتیشان را ترک کرده، رها و بازیگوشانه، اینجا و آنجا از خود دردی بجای می گذارند. ردی که قربانیهای کنجکاوش را از ریخت میاندازد. هویتشان را پارهپاره میکند. گاه با اتفاق همدستشان میکند، گاه باعث شکست و نابودیشان است و گاه، رؤیای طغیان و پیروزی را به خیالشان گره میزند. و گاهی هم رهایشان کرده، تا بار دیگر، خود را در گوشهای از چرخهی بی پایان مصرف بازیابند.اینجا که من هستم، اتفاق، همانند فیلمی نام آشنا بر دیوارهای شهر، به نمایش در آمده است و تماشاچیها، میتوانند به آسانی، چهرهی خود را از میانِ قربانیانِ همیشگی این نمایشِ گروتسک، تشخیص دهند!