;
از گور برگشتهاند، از دهلیز مرگ. زندگی در عمق تاریکی را تجربه کردهاند بارها. بارها در بستر خاک آرمیدهاند، زیر سقف سنگین آسمان. بارها خواب شب را به فال مرگ گرفتهاند؛ صبح روشن را خیانتی دیگر خواندهاند، ادامه یافتهاند. بلیت را سوزانده و به تماشا محکوم شدهاند. چرخیدهاند، لرزیدهاند، جان خود را دیدهاند که نفسی دیگر خواهد گریخت. امروز زندهاند، زندگی میکند اما ساکن، پر از حرفند اما ساکت، پر از فریادند و بیصدا. آواز میخوانند بیآنکه لب از لب باز کرده باشند. آنها امید را در آن بیرون، در جهان چال کردهاند. ناامیدی را کنار گذاشتهاند. در این گوشهی نادیده از زمین به دور از هیاهو سکنی گزیدهاند. در تقلای فراموش کردن، فراموش شدن، در تقلای برخاستن از گوشهای نادیده و ورای تصور. برخاستن از تل خاکستر، سر برون آوردن از ضمیر هر یک از ما...
این مجموعه کوششی است فردی و جمعی، برای بازبینی سیلابی فرونشسته که دیدن تبعاتش از چشم برنمیآید.