;
اول؛ ضرورت:
هنرایران یا هنر پایتخت؟!
در بیشتر گفتوگوهای پیرامون هنر ایران، شواهد از آنچه در پایتخت دیده می شود، مدنظر قرار می گیرد.
هنر پایتخت، شامل تمام درخواست های ما از هنر امروز ایران است؛ اقتصاد، مخاطب، کیفیت، مفهوم، هویت، معاصریت و… .
حال آنکه بخش چشمگیری از آنچه در پایتخت میگذرد، حاصل کار کسانی است که مهاجرت کردهاَند! مهاجرت!
از هرجا به پایتخت! به امیدی و به ضرورتی… .
می توانست جلوت نیروها و شدت تمرکز بر هنر، تا این درجه یک جانبه و یک سویه نباشد.
می توانست، گستردگی نهادهای نمایش دهنده و تولیدکننده ی هنر امروز، به شکلی قابل لمس، در همه جا به چشم بیایند. می توانست، ضرورت مهاجرت کم رنگ و کم رنگتر شود.
دوم؛ فرض:
نگفته پیداست که تولیدکنندگان هنر، همه جا یافت می شوند. این امر محدود به حدود جغرافیایی نبوده و نیست.
شرایط امروز زیست ما نشان میدهد، هرچه از مراکز تجمع انسانی دور شویم، حضور چند عامل در روحیه، زیست، خلق و در نتیجه تولید در افراد بیشتر به چشم می خورد: خلوت، سکوت، صداقت و بی پروایی… .
سوم؛ روش:
ما به مختصات خود آگاهیم . ما به توانایی ها و ناتوانایی های خود اشراف داریم. می دانیم که تمام آنچه سال ها به نادرست ساخته شده، به یکباره پاک نمی شود. می دانیم این حجم بی توجهی به هنرِ هرجایی غیر از پایتخت یک شبه پایان نمی یابد. می دانیم با وجود تمام آن نکات مثبت، چاله هایی هم در تولید هنرمندان هرجایی غیر از پایتخت وجود دارد، چه بسا که این هم محدود به جغرافیا نیست.
روش ما رصد و انتخاب است. درهای اِو گشوده است. اِو مشتاق است به دیدن و شناختن.
آخر؛ هدف:
اِو میخواهد توجه کند، توجهی که استحقاقش مدت هاست، در هرجایی غیر از پایتخت موجود است.
اِو میخواهد بستر باشد، برای بروز کیفیت، برای صدور کیفیت و برای ایجاد کیفیت.
اِو خانه است.