;
حجم بزرگ سرگردانی
انسان امروزی، لابلای ستون ها و دیوارهای بلند شهرها، در تلاشی بی وقفه بین آمدن ها و رفتن ها، آنچه را به دست می آورد اندک است و آنچه را می بازد بسیار. اما دریغ که حجم این سرگردانی، خلوت و بازآمدن به خویش را از انسان ربوده است و انسان می رود که به یک مهره ی مکانیکی در چرخه ی رویای رفاهی بی پایان تبدیل شود. اگر آینه ای در مقابل این عبور آماری انسانی گرفته شود، شاید انسان، تصویر تجسمی خویش را بتواند به سختی در میان جمعیتی انبوه بیابد که با اندامی نامتوازن و نگاهی بی احساس خود را به این حرکت سیل آسا سپرده است. مترو به عنوان نمادی از مثل افلاطون، نمایانگر سایه هایی تهی شده از معناست. پیکره های لمیده در خود، بازآمده از روزی سخت یا درآغازفرسایشی بزرگ، تفاوت چندان مهم نیست، بلکه اهمیت در نوع نگاهی است که در روزمره گی و تکرار خود غرق است. در مترو هر فیگور انسانی، درترکیب با عناصر تجسمی وسیله ی نقلیه، به یک موضوع تصویری تبدیل می شود، موضوعی که با اراده ای معطوف به تنهایی و ناگریز از انباشت بی معنایی در نگاه ها و خیره شدن ها منعکس می شود. اینجا قرارگاه ایمن، تنها یافتن صندلی خالی برای نشستن یا ستون و دیواره ای برای تکیه دادن است و هرچه حضور انسانی بیشتر باشد، دامنه ی تنهایی انسان فراختر...