;
ما بین رنگ و رو
از رنگ می رفتم ولی از رو نه !
رنگ ها می رفتند اما رو می آمدند " حسیاتی " که من را ما بین رنگ و رو ( در آمد و رفت غریزی) به کشف خویشتنی تازه تر بین خویش و تن می رساندند. حس کردن تمام آن چه که به طرزی نامحسوس بر من و در من ( در عین حال و قرنطینه ) می گذشت ، شاید تا که نگاه من را به آستانه ی نگاه منی دیگر ( یک "من" نو که نگاهم می کرد) برساند...
نقش ها پیش رو ، حاصل پشت سر گذاشتن یک سال خانه نشینی ناخواسته است. نقوشی برخاسته از درون خویشتن ، که گویی داشتند تنهایی تمام ما را رسم می کردند.
ترسیم شکل هایی از شب های در سکوت و لحظه های بی رنگی ، که مانند حلقه های آب از اعماق خود به سطح می آمدند و یادهایی از من را تبدیل به یادگارهایی برای دیگران می کردند.
گوشه های تاریکی از یک سالی که گذشت ، و حالا در نور چشم های بینندگان امروزی خود آفتابی می شود کم کم ...