;
رضا شفاهی نقاش، کشتیگیر بازنشسته که در دل سرزمین انارها قمار میکرده و شیفتهی شعر شاعران فارسی است. نقاشی های او به پیچیدگی همین جمله است و در طنز و تناقض خاورمیانهای شکل میگیرد. تناقضی که به وفور در ذره ذرهی مردمان این منطقه وجود دارد و کاملا طبیعی جلوه میدهد. کشتیگیری که تلاش کرده است که در سرزمینی مردسالار، لطافت، ظرافت و دشواری زنان زمانهاش را لمس کند. سالها این بزر انتقام از هممردانش را در دل خود پرورانده و در نهایت درختی هزار شاخه به بار آورده است. نقاشی های او نه یادآور گذشته که میوه های امروز است که به بار آمده است. او دلباخته ی نقش فرش و شعر کلاسیک ایرانی است. در هر دو اینها نقش زنان به فراوانی یافت میشود. در یکی در نقش خالق و در دیگری به عنوان انگیزه خلقت.
شفاهی خود هم از بیرون به نقش زدن این دختران میپردازد و آنها را در باغهای انار رها میکند تا زمانی را به عشقبازی با انارها بگذرانند و یا آنها را در کنار گلها و شراب استوار تر و زیباتر از همیشه رسم میکند. و هم از درون، در درد آنها شریک میشود و تصویری از شکنجه آنها توسط غولهای خاورمیانهای مانند داعش و صدام حسین میکشد. او کلیشهای از زن در پس چادر ارایه نمیدهد بلکه لحظه ی کنار زدن آن توسط خود زن و میل رهایی با تمام شاعرانگی آن لحظه را به تصویر میکشد. در ادامه شاید بهتر باشد همه ی این موضوعات را فراموش کنیم و فقط در آرامش خود را به دست خطها و سیل رنگها و شکل رنگ گزاریها بسپاریم. چیزهای دیگری هم در جریان است. صورتهای در هم آمیخته و فیگورهای به هم پیوسته خبری جز دل باختن این نقاش به امر نقاشی نمیدهد. این نقاشی است که در نهایت همه را فدای خود می کند. نقاشی و رنگ به جای لباس بدنهای برهنه را میپوشاند. پس زمینه ی نقاشی چشم در می آورد و به قضاوت خود نقاشی میپردازد. نقاشیهای او بیشتر از این نیست و نیازی هم ندارد که باشد.
شباهنگ طیاری