;
در سالهای اخیر آگاهی جمعی از گسست ناگزیر بین انسانها و حسی مشابه از گسستگی در قالب فردی افزایش پیدا کرده است. در دنیای بدون لمس، خاصه وقتی دهانهایمان پوشیده است، چشمها بار نگاه کردن، سخن گفتن و لمس کردن را بر عهده گرفتهاند. در عین حال، وضعیت کنونی زندگی که به ماندن در خانه وادارمان کرده—با وجود موقت بودن آن—نگاهمان را به درون منعطف میکند و به نوعی ارزیابی دوبارهی خواستههایمان. برای نسترن صفایی، این دروننگری ناگزیر با دورانی توام شد که او خود در حال بازنگری مسیر زندگیاش بود؛ دورانی که او از خانهاش در تهران فاصله گرفته و به کشف و مشاهده در سفر مشغول بود.
درست مثل یک بیگ بنگ، انفجاری که درون و بیرون را همزمان دستخوش تغییر میکند، مسیر دورنمای جدیدی از زندگی را پیش چشم آورد. در این دورنمای جدید، زندگی در تعلیق قرار گرفت، در حالی که راه از فضاهای بینابینی میان وقایعی گاه دشوار، ناشناخته و حیرتآور عبور میکرد. این حال تعلیق به واسطهی حضور پیوسته در مکانهای ناپایداری همچون جاده، فرودگاه و ایستگاه قطار پررنگ میشد. در پروژهی پیش رو که با الهام از رخدادهای زندگی شخصی شکل گرفته است، بهرهگیری از مواد، تکنیکها و شیوههای مختلف روایتی کلاژ گونه از مسیر را به تصویر میکشد. روی آوردن به نوشتن برای ثبت اندیشهورزیها در دوران دوری از خانه و استودیو تسهیلگر درک هرچه بیشتر فرایند خویشتنشناسی بود.
مسیر اکنون در پایان سفر به نقطهی ابتداییاش، یعنی استودیو و خانه، رسیده است و به این ترتیب دسترسی دوباره به مصالح و تکنیکهای منتخب امکان آفرینش خلاق را میسر کرده. این بار نیز ، همچون مجموعههای قبلی، جسم به عنوان مادهی خام در فرایند خلاق به کار بسته شده است. اما، از این رو که این پروژه ریشه در اندیشههای منثور دارد، قطعات ساخته شده چون واژگانیاند که زیر ذرهبین قرار گرفته و بزرگنمایی شدهاند: اجسامی که شاهد تحولات زندگی بودهاند و از این رو جایگاهی خاص دارند، پوستههای سخت—مثل نقاب—که فرو میافتند و خویشتنی تازه از پس آنها نمایان میشود؛ و اشیایی که حالا در ذهن با وقایع بخصوصی تداعی میشوند.
سارا کاظمی منش