;

سیرة الموت

نمایشگاه انفرادی

جمعه ۱۰ مهر ۱۳۹۴ تا يكشنبه ۳ آبان ۱۳۹۴

هنرمندان نمایشگاه

بیانیه

سیرة الموت

باربد گلشیری

هیچ فعالیت دیگر انسان به قدر آیین‌های مرگ و نشان‌های مزار ثقیل نیست. کم و بیش هر چه از اعصار کهن می‌دانیم از گور می‌دانیم و یا مثلا ً از خمره‌ها و استودان‌ها. با این‌هاست که از اذهان مردم گذشته چیزی می‌فهمیم، مثلا ً می‌فهمیم که باورها و آداب مذهبی ماقبل تاریخ چه بوده. هرگاه سندی تاریخی در دست نیست، ختم‌گزاری پاسخمان می‌دهد: شیوه‌ی تدفین، جهت جنازه، اشیائی که با مرده به خاک می‌سپرده‌اند، نشانی که بر گور می‌گذاشته‌اند و جز این‌ها. بدین سبب، تاریخ هنر در قیاس با این‌همه طفل خُردی بیش نیست. اما مگر می‌شود مشترکات این  دو حوزه را نادیده گرفت؟ گورستان شاید مکانی «بغایت آموزشی» هم هست، زیرا آموزش ریشه در یاد کردن، یاد داشتن، دارد و دانش در انباشتن است. در هیچ مکان دیگری جز گورستان نمی‌شود یک‌ ساعتی گشت زد و مثلاً تاریخ مجمل معماری را مرور کرد. این دوره‌های معماری هم لزوماً به بستر جغرافیایی خودشان بسته نیستند. نمونه‌اش گورستان گرینوود نیویورک است که هرچند در سال 1838 بنا شده، قرن‌ها هنر و معماری در خود مجموع کرده. گورستان‌ها چکیده‌ی بلایا و سیه‌روزی‌های جوامع  را در خود گنجانده‌اند و پذیرای یادمان‌های قهرمانان ملی مردمان‌اند. این فضاها دگرآبادهای زمانی نیز هستند، زیرا اشیا و مردم ازمنه‌ی مختلف و نیز اسلوب‌های مختلف هنری و معماری را در خود جای داده‌اند. فقط یک فضای معمارانه‌ی دیگر هست که چنین می‌کند و آن موزه است. موزه‌ها نیز زمان‌ها و اعصار را در فضایی ساکن گرد هم می‌آورند و رسمشان است که چیزهایی را که در آن‌ها خانه کرده، درست مانند گورستان، صحیح و سالم نگاه دارند. گورستان و موزه‌ها فضاهای عمومی‌اند و اخیراً در بسیاری کشورها به باغ‌های عمومی هم تبدیل شده‌اند. در کشور ما البته چنین نیست.

گورستان درست مثل هر فضای عمومی دیگری بغایت قانون‌مند است. هم قوانین مکتوب دارد هم نامکتوب. نزدیک‌ترین نمونه‌ی تاریخی به ما بزرگترین گورستان ایران،  بهشت زهراست. هیچ جای دیگری نمی‌تواند با نقشی که این گورستان در تاریخ معاصر ما دارد رقابت کند. رژیم شاه در همین گورستان مردود اعلام شد و زیر خاکش اعظم تاریخ ما نهفته است. هیچ‌جای دیگری در ایران چنین دگرآبادی ندارد. در خاک بهشت زهرا از شهدای جنگ ایران و عراق مدفون‌اند تا چریک‌های فدایی، تا اعضای حزب توده، تا مجاهدین، سکینه قاسمی، بسیاری قتیل در سبیل خویش، هنرپیشه‌های بنام سینما، ورزشکاران، احمدشاه و زن او و آخرین زن رضاشاه، قاتلان و مقتولان و قس علی هذا. هرچند می‌شود به این فهرست الی‌ الابد افزود، بسیاری نیز هستند که از این گورستان رانده شده‌اند. نشان‌های مزاری که در این گورستان گذاشته‌ام دخالتی در این دگرآباد بوده که با هیچ کار دیگر من قابل مقایسه نیست.

البته نه به این گورستان اکتفا کرده‌ام و نه به ساختن سنگ مزار. گورنگاری کاری‌ست که من می‌کنم، چه ساختن سنگ مزار باشد، چه عکس گرفتن از گور و خاکسپاری از پانزده‌ سال پیش تا امروز، چه تکثیر مرگ محذوفان از طریق مالشکاری بر سنگ‌نبشته‌هاشان. تهی‌گور هم ساخته‌ام. یادمان نیز، هم برای مردگان، هم زندگان. همه‌ی این‌هاست که سیرة الموت را می‌سازد. حقیت این است که سیرة الموت مجموعه نیست. نمی‌شود مجموعه‌ای ساخت یا من نمی‌توانم. البته که می‌شود این‌ها را به سنگ گورهای شکسته، سوگواران، بازماندگان، نام‌باختگان، مقتولان، به نشان‌های مزار مانا و میرا، به زندگان و مردگان و حتی به گور و یادمان‌هایی که به سیاق ونیتاس‌های فلاندری برشان حلزونی نرم‌نرم می‌رود، تقسیم کرد. اما در این کتابچه هم کارهایی‌ست که در نمایشگاه سیرة الموت هست و هم چیزهایی که در آن نیست. نیست، چون این‌جا نیستند، یا در قبرستان‌اند یا تهی‌گوری یا یادمانی‌اند در خانه‌ی کسی یا در موزه‌ای، یا من حق ندارم نشانشان بدهم و یا حتی نباید این‌جا باشند. از سوی دیگر، در نمایشگاه چیزهایی هم هست که در این دفتر نیامده. و چیزهایی که نه در این دفتر آمده نه در نمایشگاه. سیره یعنی همین. سیره طریقه است، مسلک است، عادت هم هست. واین‌ها هرکدام لحظه‌ای از این طریق‌اند. برای همین است که نام این دفتر و نمایشگاه تکراری‌ست. قبلا ً هم نام دو دفتر دیگر و یک نمایشگاه دیگر هم همین «سیرة الموت» بود. گمان می‌کنم تا ابد هم همین بماند.

هنرمندان قدیمی و جدید هم کم به نشان مزار ساختن رو نیاورده‌اند. می‌شود مانند لوچو فونتانا کاری به گورستان میلان برد و محیط و تاریخ گورستان را به هیچ گرفت، می‌شود آبراهام اُستْچِگا بود و به گشادن سنت گورستان‌های یهودیان لهستان دل داد، می‌شود ملا محمد شریف سنگ‌تراش بود و هرگز کار موزه‌ای نکرد و نیز می‌شود چون بسیاری صرفاً در موزه و گالری نشانی بر مزاری که نیست گذاشت و بیهوده آن را سنگ قبر خواند و نه حتی تهی‌گور یا یادمان. من شاید چیزی این میان باشم. بعضی از چیزهایی که ساخته‌ام نشان گوری شده‌اند در گورستانی، برخی به فضاهای به اصطلاح هنری ختم شده اند. برخی را می‌شود دید و برخی را نه. برخی هم به گورستان رفته‌اند و هم به مکعب‌های سفید چرک. کارهایی هم ساخته‌ام که جایشان هرگز در گورستان نبوده و چیزهایی که فقط و فقط باید به گورستان می‌ رفتند.

گورستان برای زندگان و بازماندگان تبیعدگاه است. هم از دگرآباد بودن گورستان است، هم از بعید شمردن مرگ که آدم می‌بیند که تبعیدش کرده‌اند و هم از نشناختن گورستان. فهمیدن سنگ گور، تهی‌گور، یادمان، سارکوفاژ، تابوت، خمره‌ی خاکستردان، استودان، گوراب، آیین‌های خاکسپاری، ختم‌گزاری، خواندن سنگ‌نبشت، این‌همه به فهم و تجربه‌ی ما بسته است. آشکار کردن همه چیز فقط از جان تبیعد می‌کاهد.

شهریور 1394، تهران

Curriculum Mortis

Barbad Golshiri

 

No other human activity is as rich and old as the obsequies and making of grave markers. Nearly all that we know from old ages we know from the graves and, say, the urns; it is mostly through these human manifestations that we understand what ruled people's’ minds, for instance, what prehistoric religious beliefs and practices were. Where there are no historic records, obsequies speak: the way people buried the dead, the orientation of the corpse, the grave goods they buried along with the dead, how they marked the graves and so forth. Art history thus is but an infant when compared with this history. But one must be blind if one does not see things these two fields share. Cemeteries could be perceived as "highly educational" places, as education lies in remembrance and knowledge in accumulation. In no other place than in cemeteries one can take a one-hour tour and skim through a vast history of architecture. These architectural phases are not necessarily bounded to their geographical contexts; Greenwood Cemetery, for instance, was founded in 1838, yet gathers centuries of diverse forms of architecture and art. Cemeteries also encapsulate misfortunes and calamities of societies and host memorials for national heroes and figures. These spaces are heterotopias of time for they enclose objects and people of all times and of diverse artistic and architectural styles in one real space. There’s only one other architectural space that functions as such: the museum. Museums too enclose all times and epochs in one immobile space and it is custom that the objects a museum holds, again like in a cemetery, shall remain intact. Cemeteries and museums are public spaces and most recently, in many countries they have turned to green open spaces. This though is not the case in Iran.

Like many other public spaces cemeteries are highly legislated, both written and unwritten. A close historical example is Bêhêsht-ê Zahrâ, located in the southern part of metropolitan Tehran, the largest cemetery in Iran. This cemetery plays an unrivaled role in Iran’s contemporary history and politics. It was in this very cemetery that the ancien regime was rejected and the greatest part of our history lies underneath this land. No other place in Iran has such heterotopia. This cemetery hosts corpses of martyrs of Iraq-Iran war to dissidents such as Iranian People's Fedai Guerrillas, a radical Marxist-Leninist movement formed in 1971; members of the Tudeh (= masses) Party of Iran; The People's Mojahedin of Iran, Sakineh Ghasemi aka Pari Bolandé, the legendary prostitute of Shah’s time, cinema superstars, athletes, Ahmad Shah, the last Qâjâr king and his wife, Reza Shah’s last wife, murderers and the murdered, many unofficial martyrs and so forth. Though one can add to this list infinitely, there are those expelled from this hallowed ground. Nothing else I have ever done can touch what I have made for this cemetery.

Yet, I haven't limited myself neither to this cemetery nor to making grave markers. I am a taphographer, I make grave markers, for the past fifteen years I take pictures of graves and burials and I make frottages  on epitaphs of those eliminated only to distribute them. I have also made cenotaphs. Memorials too, for the dead and the living. All these frame Curriculum Mortis. It is true to say that Curriculum Mortis  is not a series. I cannot make series. Certainly one can categorise these works as broken gravestones, mourners, survivors, the anonymous, the killed, perpetual and ephemeral grave markers, the living and the dead and even a set of graves and memorials that like Flemish vanitas paintings have snails crawling on them. But in this volume there are works that are included in the exhibition and there are also works that are not. They are not included, because, they are not here, they are in cemeteries or are cenotaphs or memorials now residing in museums or in someone’s house, or I am forbidden to show them or they should not be here. On the other side, in the exhibition there are things that are not included in this publication. And there are things that are neither in this publication nor in that exhibition. This is what curriculum stands for. A curriculum is an account, it is a course. Each of these show one moment of this path. For all this, all I publish or show should bear this name. And so far there are one other exhibition and two publications by this name. I assume this would be the case forever.

Old and new artists have made grave markers too. One could bring a work to Cimitero Monumentale of Milan to mark a grave and like Lucio Fontana pay no heed to the cemetery’s history and surroundings. One could fully be devoted, as Abraham Ostrzega was, to evolving of Jewish traditions of tombstone making in Poland. One could make nothing for museums, as Molla Mohammad Sharif did in Isfahan. And one could bring markers for no graves to museums and galleries and unreasonably call them gravestones and not even cenotaphs and memorials. I stand somewhere in between all this. Some of what I have made have marked actual graves in cemeteries. Some have reached the so-called art spaces. Some could be seen, some not. Some have been to white cubes and cemeteries too. Some were destined for cemeteries only and some were never meant to go there.

Boneyards treat survivors and the living as the banished, for they are heterotopias, for death appears afar, for we are not familiarised with them. Understanding gravestones, cenotaphs, memorials, sarcophagi, coffins, urns, ossuaries, crypts, obsequies, reading epitaphs and so forth are bounded to our understanding and experience. Revealing everything merely lessens our banishment.

September 2015, Tehran

 

آثار

در حال بارگذاری تصاویر loading
اثر مرتبط یافت نشد.
loading

نمای چیدمان

در حال بارگذاری تصاویر loading
تصویر چیدمان مرتبط یافت نشد.
loading

مجله

در حال بارگذاری تصاویر loading
مطلب مرتبط یافت نشد.
loading

ویدئو

در حال بارگذاری تصاویر loading
مطلب مرتبط یافت نشد.
loading
جهت استفاده از امکانات سایت ابتدا وارد شوید.
عضو گالری‌اینفو هستید؟ ورود به گالری اینفو
عضو گالری‌اینفو نیستید؟ ثبت نام در گالری اینفو
مشکلی به وجود آمده است
اثر از آرشیو شما حذف شد اثر به آرشیو شما اضافه شد هنرمند از آرشیو شما حذف شد هنرمند به آرشیو شما اضافه شد گالری از آرشیو شما حذف شد گالری به آرشیو شما اضافه شد نمایشگاه از آرشیو شما حذف شد نمایشگاه به آرشیو شما اضافه شد