;
وقتی کودکی هشت ساله بودم در مرغداری عمویم میپلکیدم. کارم جوریدن توی سولهها بود. دنبال چیزی که امروز فهم مرا از زندگی تشکیل میدهد. سولههایی پر از مرغهای فربه و لاغر و حجمهای از صداهای در هم فرو رفتهای که به رعد و برق میمانست و تماشا کردنشان برایم تداعیگر تجمع آدمها توی صف نان، اتوبوسهای شلوغ، تظاهرات، جنگ و... بود. بعضیهاشان و خسته با تنی زخمی گوشهای دنج آرام میمردند و بعضیها که جوانتر بودند زور میزدند که تخم بگذارند.
حال پس از گذشت سالها واژه تولید مثل و تکثیر موجودی همسان اندیشهام را به چرخهای بی آغاز و پایان معطوف میکند که محتوایی پر از ابهام و تردید دارد. موجودات زندهای که از نظر ظاهر شبیه جمعیت ساکن در آن بوده و انگار که محصول تکثیر قالبهایی یکسان هستند و طی فرآیندی به فرمهایی متحد الشکل بدل میشوند که بسته به شرایط و گاه جبر جغرافیایی، زمانی را صرف زیستن میکنند.
تاریخ علم در این فرآیند از آغاز تا کنون، تکامل داروینی را شاهد است. تکامل به معنای کمال... اما زیست و تکامل به معنای واقعی در عصر حاضر نه تنها اتفاقی عجیب و نادر است که از ما موجوداتی ناقص و عجیب الخلقه ساخته که حتی از شناخت خویشتن خویش، نیازها، نقصانها و... عاجزیم. پس رفتی که ما را همسان در هیچ کدام از ادوار تاریخی طبقه بندی نمیکند. شتر گاو پلنگهایی که ماهیت و هویست تکامل را خدشه دار کردهایم. تکرار، تکثیر بی هیچ فهمی از رسیدن به هدف غایی، تکامل و اندیشه... ما به ماشینهایی بدل شدهایم که دنیا را قربانی این تکثیر و تولید بی انجام کردهایم و در این مسیر برای بقا از هیچ خطایی نمیگذریم.
(به مرغهایی که شتر گاو پلنگ میزایند)