;
۱/جهانی که در آن زندگی میکنیم، ازقواعدی بنیادین تبعیت میکند. شناخت ما از این جهان، مبتنی بر این قواعد شکل گرفته است. قوانینی چون نیرویجاذبه، جهت، پرسپکتیو، عمق و بعد. در نقطهی شروع یادگیری ایجاد تصویر، – بدون آگاهی از حضور آنها – آنها را به کار میبندیم و از این جهان تبعیت میکنیم. ادامه نقاشی برای من در تبعیت از این قوانین، ناممکن بود. هیچ حل مسئله ای وجود نداشت و نبود،چالش در پروسهی کار، هیجانی را برای کارکردن باقی نگذاشته بود. ساختن تصوری مستقل از این جهان، خود بسنده و خودارجاع، شروع لذتی دوباره بود. به کار بستن گرید در ابتدای ایجاد تصویر اشاره به این جهان مستقل است که زمینه را برای باز تعریف مفاهیمی مانند پرسپکتیو، نیروی جاذبه، عمق و بعد و فرمهای شناسا فراهم میکند. در این میان، گفتگو با هنرمندان مدرنیستی نیمهی اول قرن بیستم میلادی در کنار هنرمندان جریان نوگرای ایران، از لذتهای این دوران بوده است.
۲/ ساختار تصویر به عنوان مکان وقوع، مهمترین بخش شکلگیری کار میشود. زمینهی انتزاع هندسی برخی از آثار از علاقهی من به معماری، هندسه و در کل تجسم فضایی نشأت میگیرد.
۳/ به عنوان یک تمرین کننده در یوگا، به چالشهای بدنی و ذهنی علاقه دارم.اندامواره های تکه تکه شده، – در نقش عناصر بیومورفیک – از تمرکزم بر روی قسمتهای مختلف بدن بطور جداگانه در هنگام انجام آساناها آمده است.
۴/ رمزگشایی تصاویر کوبیستی و فوتوریستی، مشوق ساخت یک زبان بصری مستقل بوده است. تشکیل یک ساختار زبانی – مانند هر زبان که از کوچکترین واحد یعنی حروف الفبا سپس کلمه و بعد از آن جمله و متن تشکیل شده است -توجه من را به فرم به عنوان کوچکترین واحد زبان بصری افزایش داد. در مرحلهی بعد، تبدیل آرایههای ادبی مانند جناس به مابهازای بصری آن، وجه زیباییشناسی دیگری را به من نشان داد. من در شکل دادن این زبان بصری هر عنصری اعم از حرف، نشانه، ایموجی و سایر پیشنهادات نرم افزاری و فضای مجازی را آزمایش می کنم. حوزه نشانهها، از علائقم برای پروژه های آینده است.
۵/ گرافیک دیزاین به دلیل “صراحت” در فرم و رنگ و ایده همیشه برای من جذاب بوده است. حذف رفتار نقاشانه و بافت برای مواجهه ای مستقیم تر با فرم و ساختار اثر صورت گرفته است.
۶/ دربارهی پروسهی کار – شروع هر کار از تصور یک وضعیت تجربه شده است – اغلب وضعیتهایی که بار روانی داشته اند. بدون هیچ مانع و سانسور، بصورتی غریزی فضای ذهنیم را طراحی میکنم. از پس تجربهی قبلی و خطر بزرگ سانتیمانتالیسم در تصویر به این نتیجه رسیده ام که این مرحله صرفا یک جرقه برای شروع است. در ادامه موضوع رنگ میبازد و مسائل خود تصویر مطرح میشوند، جایی که برای من ساختار و فرم بر محتوا برتری میجوید. آنالیز ساختاری آثار هنری مدرنیستی و مطالعه مقالات کلیدی مدرنیسم، در حل مسئله موثر بوده است. در این میان اشتراک «وضعیتهای تجربه شده» و «موضوعات تکرار شوندهی تاریخ هنر» مانند آبتنیکنندگان، ایده ای جذاب برای بازتعریف آن میشود.
۷/ شکل گیری این مسیر مطالعاتی که از ۵ سال پیش شروع شد، بدون گفتگو در حلقه های فکری متفاوت ناممکن بود.
– مینو عمادی