;
محمد خلیلی را سالهاست با مناظری از فضاهای نیمهطبیعی/نیمهمصنوع میشناسیم؛ مناظری متشکل از سازههای زنگارگرفته و رو به زوال که فضاهایی رویاگون، موهوم و بیزمان پدید آوردهاند. اغلب آثار هنرمند یا عاری از پیکرههای انسانیاند و یا حضور انسان در آنها اغلب کمرنگ، منزوی و از نظر ابعاد مقهور طبیعت است. مناظر او آمیزهای از احساسات را برمیانگیزند؛ از گمگشتگی، شگفتی، تنهایی، و آسیبپذیری در برابر محیط، تا گاه ترسی غریب و عمیق. گذر زمان و کنشپذیری و بیثباتی ماده همواره در آثار خلیلی بازتاب داشتهاند. پهنهی بومهای خلیلی بهویژه در سالهای اخیر پوشیده از رد فرسایش، خراش و زنگار، بر سطوح سنگی و سیمانی بوده است؛ فرسایشی که هنرمند نه به مدد ترفندهای نقاشی بازنمایانه، بلکه با بازآفرینی تأثیرات تحلیل بَرندهی زمان و طبیعت روی رنگماده_بوسیلهی رقیقسازی، خراش دادن سطوح رنگ و ..._ به آن دست یافته است. هنرمند به گواه خود لایه به لایه از پشت بوم به درون مکانهای تصویر شده کشیده میشود و باور دارد در فرآیند ساخت این یادبودهای فراموششده، هر بار قلمویش به همراه رنگ، نشانی از جوهر اثیری زمان، خاطرات و درونیات او را بر سطح بوم به جای میگذارد.
مناظر تنگنا با الهام از چند بلوک سیمانی رها شده در کنار جاده خلق شدهاند، که هنرمند در جریان سفری به شمال کشور با آنها روبرو شد. خلیلی بلافاصله مجذوب تضاد میان سختی و سنگینی هندسی و خللناپذیر تکتک بلوکها و نحوهی برهم چینش نامنظمشان، بدون استفاده از هر گونه ملاتی شد؛ سازههایی که از قضا در برابر عوامل طبیعی بسیار آسیبپذیر و شکننده مینمودند نه پایدار و استوار. همانطور که از عنوان مجموعه برمیآید، تنگنا نزدیکترین و حتی شاید خفقانآورترین برخورد خلیلی با سوژهی موردعلاقهاش یعنی بلوکها و جدارهها است؛ با ترکیببندیهایی چنان بسته و تیره که در آنها حضور تهدیدآمیز و نفسگیر بلوکهای پوکهای، نیوجرسی و لولههای سیمانی، آسمان و هر منبع روشنایی دیگری را تا حد یک روزنه و باریکه به عقب میراند. عنصر مهم دیگر در این آثار، آب و نفوذ نرم اما پرسماجتش در این مناظر صلب و پر بافت است. در اینجا، تضاد بصری و حسی میان آب و بلوکهای یکپارچه، بواسطهی نزدیکی عناصر در این فضاهای تنگ، پررنگتر شده است. از سویی آب به لطف بازتابهای نوری خود، تعادلی خوشایند را به این صحنههای خفقانآور بخشیده است. جالب اینجاست که علی رقم حضور کمینهی انسان در این مجموعه، آدمی حضور ژرفتر و شخصیتری را احساس میکند؛ حضور خود را! گویی که در خوابگردی شبانهاش به این تنگناهای دگرجهانی قدم گذاشته است. با عمیق شدن در مناظر تنگنا و خیره شده به ساختارهای کهنهای که در انتظار آیندهای پیشبینیناپذیرند، حس آرامش اولیه رفتهرفته جای خود را به اضطرابی مبهم و کشدار میدهد.