;
"بعد قدری با امین خلوت و آجودان مخصوص کاغذ خواندیم. بعد رفتیم اندرون؛ شمسالدوله روضهی مردانه می خواند. وقتی رسیدیم که دسته بنفشه روی منبر بود، میخواند. بعد آمدیم بیرون، قدری راه افتادیم. نزدیک غروبی رفتیم گلخانه که گالری را تماشا کنیم، مغرب بود که برگشتیم. تیرکماندار توی حیاط بود. چند تیر کمان به این مرغهای کلاردشتی که خیلی قشنگ و خوب است و توی درختهای سرو مینشینند انداختیم. تا آمدیم دم در دیوانخانه قدری بالاتر، آن خیابانهای کوچک، دیدیم یک مرغ کلاردشتی توی درخت سرو نشسته است. با این که تاریک بود و به قدر پنجاه قدم هم میشد، با تیر و کمان نشانه گرفته و انداختم. همین قدر که ملتفت شدیم تیر ما به جای نرمی خورد. فهمیدیم باید خورده باشد. گفتیم برویم نزدیک، دیدیم تیر با مرغ به زمین افتاد و طوری تیر به او خورده بود که از شکم مرغ گذشته و مرغ را به سیخ کشیده بود، خیلی تعجب کردیم.
سایرین هم که همراه ما بودند و این جا حاضر هستند، این اشخاص هستند: امین خاقان، باشی، نایب، حاجبالدوله، جنرال، عزیزخان، آغامحمدخان، خود صدقدارها و جمعی بودند، همه تعجب کردند. بعد همانطور گنجشک را با تیر به اندرون بردیم، زنها و هرکس دید کمال تعجب را نمودند و واقعا هم خیلی خوب زدیم. چون امروز روزنامهی بامزهای داشت نوشتیم."
یادداشت ناصرالدین شاه قاجار، روز شنبه غرّهی ماه رجب المرجّب [۱۳۱۳]
همان روز قبلتر نهار را در اتاق عکس خورده بود و بعد یک حکیم فرنگی چشم شاه را معاینه کرده بود و گفته بود "ظاهرا بسیار خوب است". بعد از این ماجرا هم گنجشک به تیر کشیده شده را به نقاش باشی سابق داد و به زبان خودش؛ "به کمال الملک فرمودیم صورت او را در پرده کشید"
روز عجیب که نه روز کاملی بود برای شاه تا در انتهایش یک نقاشی ثبت سفارش شود.
دکتر فرنگی به او گفته بود که چشمش بسیار خوب میبیند. شاید این اعتماد به نفس از همانجا آمد که از پنجاه قدمی تیر را انداخت و مرغ کلاردشتی یا همان سهرهی جنگلی را به سیخ کشید.
تاثیر شنیدن روضه در آن روز چه بود؟ "دستهبنفشه" عجب اسم عجیبی است برای یک روضهخوان! یا تاثیر اخبار و کاغذ خواندن صبح و فرانسه حرف زدن با حکیم فرنگی؟ و سرمای آن روز که قبلهی عالم را از تالار سلاطین به اتاق عکس کشاند تا ناهار را در آنجا میل کند و از گرمای اتاق عکس که رو به آفتاب بود لذت ببرد. شاید اگر حوصله داشت نقاشی مرغکلاردشتی بینوای به سیخ کشیده شده را خودش میکشید. کم مهارت نداشت در نقاشی. اما خب سلطان صاحبقران که میتواند دستور دهد تا نقاشی را که میخواهد برایش بکشند چرا باید ساعتها وقت صرف کند. او که میداند ایده از آن اوست! او حتی میتوانست دستور دهد که پرنده خودش خودش را به سیخ بکشد و خودنگارهای هم ثبت از خودش کند!
ناصرالدین شاه قبل و بهتر از همهی ما ایرانی زندگی میکرد. یعنی صبح را با اخبار شروع میکرد و ساعت به ساعت اتفاقهای تازهتر به سراغش میآمد و یا او به سراغ آنها میرفت. اما خب دسترسی و رویارویی با فجایع مانند امروز نبود که کمر را خم کند و یا غریبترین اتفاقها عادی و باورپذیر شود. حالا که بیش از یک قرن گذشته، زهرا نوری زنوز همان مرغکلاردشتی به تیر کشیده شده را که کمالالملک به سفارش شاه کشید را به سفارش خودش در کنار سیمرغ دیگر و گربهی دیگر نقاشیهای نقاش باشی نقاشی کرده است.
شباهنگ طیاری - بهار ۱۴۰۲