;
زمان، به مثابه عنصری مخدوش، آن سان که باید ما را به کُنه خود فرو ببرد، بیرحمانه آینده ای رنگ پریده و بی جان را نشانمان می دهد.
ما در این عرصه دهشتناک، نه تنها خود را از بند گذشته می رهانیم، بلکه در پس همان رنگهای پریده و چهره های نامفهوم در حال تکرار آینده ایم، آینده ای که ما را می بیند و بی وقفه امید بی رنگمان را در خود پنهان می کند.
پرسه زنی در زمانی که نه گذشته است و نه حال، نه حتی آینده ای که در انتظارش هستیم، هراسی در وجودمان می نشاند که بی اختیار خودمان را در تار و پود اثر، در گذشته ی آینده می بینیم. گویی همه ما زمانی نقشی بودیم و نقشی خواهیم شد.
در چشم نظاره گر آینده، ما تصاویر یادگاری گذشته نیستیم، ما با تمام هراسی که از مرگ داریم، با تمام ترس از پایان و با تمام امید پنهانی خود، در آینده تکرار می شویم.