;
همه چیز در وجود معنا می یابد، از خاک بر آمدن، قد برافراشتن و شاخه ای به هر سو کشاندن. وجود گاه به عین می آید و گاه به ذهن. اینجا درخت ها که ریشه دارند و ایستاده اند هر چه عریان تر، ایستادگی شان عیان تر. هر ریشه در هر خاکی که باشد تنی می سازد از آن گونه. کویر را که بگردی، در کنجی واحه ای می بینی، نقطه سبزی است در صفحه کویر. آنجا که امید ها گرد هم می آید.
من واحه زاده ام، گم گشته در انبوه واحه ها. من واحه ای در دل دشت های غریب. امیدها و درخت ها که منم و من همان که زیسته ام، گاه در شورم و گاه تبدار، گاه بیمم، گاه سرشار، گاه عریان و گاه پنهان. زین سان به هر گوشه ای که چند درخت ریشه دوانده، من آنجا شکفته ام