;
آنچه که هست
کنار خانه ای که در آن زندگی می کنم باغ کوچکی دارد. دانه های بذر را یکی یکی در دل زمین می کارم. بهار شده است و زمین به شکل ملایم و منظمی در حال رشد است. طبیعت خودش را احیا کرده است، به شکلی عجیب و اغواگرانه همه چیز در کنار هم پر رنگ می شوند.
رویش برگ درخت انار تا صدای پرندگان و پرواز حشره ها و لغزش یک مار.
دائما این نظم را مکتوب می کنم که من تنها نیستم و هر چه هست زنجیره بزرگ و تکرار ساده ای است کنار هم با یک معنای واحد.