;
یش از آنکه پا به صحنه بگذارم، چشمانم را میبندم و نقش جدیدی را در ذهنم میپرورانم. این همان لحظهای است که در آن مرزهای میان بازیگری و نقاشی محو میشوند. این مجموعه حاصل یک تئاتر هشت ساعته است؛ تئاتری که تقریباً شش سال است آن را تمرین میکنیم. چهار سال پیش، وقتی شروع به کشیدن اولین نقاشی این مجموعه کردم، میدانستم که میخواهم آن را به سرانجام برسانم. دوستی به من گفت: «در مجموعه اول تو، انسانهای واقعی با رویاهایشان وجود دارند و اکنون در این مجموعه این بازیگران حرفهای هستند که قصد دارند رویاهایی برای تماشاگران خلق کنند» به این فکر میکنم که شاید آنچه منِ نقاش و منِ بازیگر را به هم پیوند میدهد، همان رویاست. رویاهایی که قبل از اجرا یا کشیدن نقشی بر روی صفحه، در ذهنم شکل میگیرند و تا زمانی که به صحنه یا بوم راه مییابند، زنده و جاری باقی میمانند. رویاهایم، چه در قالب نقاشی و چه در قالب بازیگری، واسطهای هستند برای ارتباط بین گذشته، حال و آینده. هر نقاشی و هر اجرایی برای من بازتابی از این رویاهاست؛ تصاویری که بر روی بوم و درون صحنه جان میگیرند و در نهایت به مخاطب منتقل میشوند