;
دیوار سیاه،
مرکب در زخم جاری،
چشمِ فاجعه،
در شیارهای جسمم،
زخمِ سیاه، ابدی.
×
دیوارها سیاهاند. مرکب زخمها را میپوشاند؛ مثل سیِلی که نمیخواهد خشک شود، فاجعهای که از چشم میگریزد و در جسم مینشیند. زخم، در هر شیار سیاه، مثل مرکب بر زخم جاری میشود. چشم،
هر خط را دنبال میکند، به دنبال معنایی درون جسم، جایی میان دیوار و فاجعه. فاجعهای که در مرکب پنهان است، از سیاهی به سیاهی، مثل زخمی که تا ابد باز است.
چشم به دیوار خیره شده، به هر شیار، به هر پیچ و تاب، اما جسم این زخمها را تحمل میکند؛ مرکب از جسم فرار میکند، از آن فرو میریزد، سیاه، خالص، مثل طاعون. دیوارها دیگر دیوار نیستند، آنها جسماند، زخمی در قلب فاجعه.
سیاهِ مرکب، زخمی است که بر دیوار مانده، فاجعهای که در چشم رسوخ کرده و جسمی که در مرکب خفه شده.