;
ساختن، هنر کنار هم نشاندن است؛
تلاشی برای پیوند دادن اجزای پراکنده به یک ساختار معنادار که هر جزء، اگرچه بهظاهر ساده و مستقل، در هماهنگی با دیگران زندگی مییابد و این فرآیند چیزی است فراتر از ساختار و بازتابی از ارتباط میان انسانها، اندیشهها و لحظهها.
هر پیوند، از سادهترین شکلاش، زبانی برای گفتگوست؛ گفتگویی میان گذشته و آینده، میان درد و بیدردی، میان انسان و محیط، و میان جزئیات و کل. این ساختارها، با تمام ظرافت و تکرارشان، بازتابی از جستجوی بیپایان ما برای یافتن نظم در بینظمی، معنا در کثرت و وحدت در پراکندگیاند.
در این حرکت، نه تنها چیزی بنا میشود، بلکه معنایی شکل میگیرد؛ معنایی که ما را به هم نزدیکتر میکند و لحظههای مشترک را جاودانه میسازد.