;
محمد همزه تجربه گراست. در طی چهار دهه عمر هنری خود رویکردها و ابزار و تکنیکهای متعددی را تجربه نموده، در عین حال بعضی از خطوط و ویژگی های خاص را همیشه باقی نگه داشته؛ خیره شدن به دنیای بیرون از خلوتگاه خود، و تغییرشکل -دفرماسیون- که نتیجه نیروهای کششی است که در نقاشی ها بر اشیا و مناظر و حتی اشخاص تحمیل می کند.
برای دومین نمایشگاه انفرادی خود در گالری آران هنرمند می نویسد:
در آینه به خودت نگاه میکنی. عوض شدهای. باز عوض میشوی. در کاسهی گِردِ زندگیات تاب میخوری و به هزاران آینه نگاه میکنی. هزارجور آینه. هزار صورت از خودت میبینی که از توی آینهها به تو خیره شدهاند. لشکری از خودت. از تمام صورتهایی که میشناسی. صورتها به اشارهای عوض میشوند، به فشار انگشت اشارهات. اخم میکنند. بیتاب میشوند. خوابشان میبرد. تاب میخوری توی کاسهی گردِ زندگی. تاب خوردنت به تاسی بند است که زندگی برایت میریزد و به اینکه تاست را چطور بازی کنی. هر بازیای حسرت بازیهای نکرده را در دل دارد. دارد؟ از لای حصیرِ پنجره به بیرون سرک میکشی. به پنجرهی روبرویی چشم میدوزی که پردهی زمختی تمام رازهایش را پوشانده، به ماشینهای عبوری و پارک شده، به عابرها. باز پناه میبری به خلوت خودت. به آفتابِ مستطیلیِ روی زمین. تا چرتت میبرد، موبایلت زنگ میخورد. حرف میزنی، چند کلمهای. بیشتر گوش میدهی. گوش میدهی. گوش میدهی. از توی این مکعب سیاه کلی حرف میریزد بیرون. کلی کلمه. کلی تصویر. همهجا را میگیرند. تلنبار میشوند روی هم و هی بالا میآیند. دارند به سرت میرسند؛ قلبت میگیرد. دست میاندازی به لبهی کاسه و سرت را بیرون میکشی. دستت میخورد به عینکت. باز یادت رفته عینک نزدیکبینات را از چشمانت برداری، همین است که داری دنیا را کج و کوله میبینی. عینکت را برمیداری و نفسی تازه میکنی. کاسهات تاب میخورد. صورتها از توی آینهها تماشایت میکنند. تو رو میگردانی و بلند میشوی به گلدانها آب بدهی و غذای گربههای کوچه را بار بگذاری.