;
نور زمستانی، بر ریشه های ترد درخت واژگون لانه میکرد. شاخههای یخ زده، برف بیمهار، خاطرهی تصادم نور بر پوست درخت. رویا رُخ مینمود!
رُخ برمیگرفت!
.....................................................................................
گاه تاریکی به سان نیرویی محرک حمله میکند. ناگهان هزاران کلمه که از آنها برای سامان دادن به خویش، دنیا و احساسات استفاده کردهای از میان میروند و بیمحابا تاریکی را در آغوش میکشی. [ تاریکی ریشه در دوزخ دارد؟]
در آثار " محبوبه" سیاهی نقض نمیشود، سیاهی/ تاریکی یادآور نیروی حیات است، وجد دوباره و آفتاب پس از برف. و ریشه، گذارهای تکرار شونده است از این رو که در پالایش/ افراز آن به هزارتوهای روشن و تاریک سر میسایی. اینگونه که خود درختی، و پرسان که امروز با نجوای کدام نسیم به رقص میآیم؟