;
چهرهها نزدیکاند، بدنها درهم تنیده، اما نگاهها از هم میگریزند. ما در کنار یکدیگریم، اما نه با هم. جهان مدرن، انبوهی از حضورهایپراکنده است؛ جایی که انسانها در فضاهای مشترک گرد آمدهاند، اما پیوندی میانشان نیست. این اجتماع نیست، تودهای از تنهایاناست. آیا میتوان از این ازدحام بیروح، جمعیتی ساخت که فراتر از همجواری، معنای «با هم بودن» را در خود داشته باشد؟ این آثار، نه پاسخی قطعی، بلکه پرسشی گشودهاند؛ پرسشی درباره امکان پیوند،امکان دیدن و امکان شکستن مرزهای نامرئی میان ما.