;
در جستجوی خود در میان این خیابانهای بیپایان، همیشه به جستجوی چیزی که نمیدانم چیست! در جایی که گویی به طور دائم در آن گم شدهام. تنها چیزی که میبینم سایهها و صدای سکوت است و این احساس دیرپای که باید جایی باشم که نمیتوانم باشم. شاید این " خود" است که در من گم شده است، در غیاب چیزی که نامگذاری آن دیگر ممکن نیست!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تو را سرگردان بر کاغذها، دیوارها، بین خطوط، لای منگنه، ممهور، منقش به امضاها، ثبت شده در میان پروندهها یافتم. تو را در پاکتی، پاکتی لای پوشهای، پوشهای در طبقهای، طبقهای میان قفسهای یافتم. در انبار! انبار پشت اتاق گمشدهای. اتاقی در بخشی از ادارهای! ادارهای در ناحیه ای تحت وزارتی! تو را یافتم! سر به انتهای تن پیچانده، سربهسر سر گردان!