;
و در روز هفتم، خدا از همهی کار خود که ساخته بود، فارغ شد.
سفر پیدایش
در این مجموعه، هاوار امینی بدن را چون صفحهای از تاریخ معاصر بازخوانی میکند؛ بدنی که هم نشانهٔ قدرت بوده و هم بستر فروپاشی. او با رجوع به نشانههایی از سیاست، لباس، حافظه و تن، تصویری از اقتدار ارائه میدهد که نه در اوج اعمال قدرت، بلکه در لحظههای افول و ازکارافتادگیاش دیده میشود.
در آثار او، گاه با چهرههایی مواجهایم که با لباسهای رسمی، مدالها، پرچمها یا یونیفورمهایی ایستادهاند؛ اما هیچکدام حامل شکوهی نیستند. بدنها در خود فرو رفتهاند، نگاهها خاموشاند، و پرچمها ــ اگر هنوز بر تن باشند ــ دیگر کسی را نمایندگی نمیکنند. اینجا قدرت، از فرم تهی شده و تنها پوستهای از نشانههای گذشته است. این دسته از آثار، ما را در برابر مفهوم فرسایش قدرت قرار میدهد: جایی که سیاست از درون فرسوده، نمایشش تهی، و زبانش دچار لکنت شده است.
اما در بخش دیگری از این مجموعه، با بدنهایی مواجهایم که در موقعیتهای نامعمول، حتی مضحک یا اندوهبار، ظاهر شدهاند. مردانی مسن، با لباسهای نیمهرسمی یا یونیفورمهای ناقص، در حال انجام اعمالی ساده و شخصیاند: بستن کمربند، گرفتن جوراب، ایستادن در آستانهٔ دستشویی. اینان بازماندگان اقتدارند، اما در انزوای خود، اقتدار نهفتهای ندارند. اقتدار در انزوا، در اینجا نه تمسخر است و نه ترحم؛ بلکه نوعی تماشای بیقضاوتِ لحظهایست که هویت رسمی و قدرت اجتماعی از بدن جدا میشود و بدن، دوباره تنها میماند.
امینی با بههمریختن مرز میان عمومی و خصوصی، میان نمادهای سیاسی و حرکات شخصی، مجموعهای را خلق کرده که هم به حافظه جمعی نزدیک است، و هم به زوال فردی. در نهایت، این آثار به ما نشان میدهند که چگونه قدرت نه با ضربهای مهیب، بلکه آرامآرام، در سکوت، در حاشیه، و در تن فرو میریزد