;
مرزهای واژگون: بازاندیشی در کالبد و هویت
حمیدرضا کرمی
تندیسهای محمدرضا خلجی با برخوردی شاعرانه و در عین حال تکاندهنده با پیکر آدمیْ بیننده را به مواجههای تازه با مفهوم هویت، ایستایی، و دگرگونی دعوت میکنند. گاهی پیکری وارونه، پاها به سوی آسمان و تنْ درونِ سطح مستوی، گویی در میانهی فروپاشی یا برخاستنی ناشناخته متوقف شده است. این وارونگی نه فقط قانون گرانش، که منطقِ معمولِ خوانشِ پیکرهی انسانی را هم به چالش میکشد، چنان که مخاطب ناگزیر است دیدن را دوباره بیاموزد. آنی دیگر، پیکرهای با بدنی ناپایدار - بین حیوان و انسان، میان پوشش و پوست- ایستاده، تو گویی در حال تبدل یا باززایی است. لبههای تیز و شکلگیریِ ناقصِ صورت و تنه، از نوعی گسیختگیِ هویت سخن میگویند - از موجودی که نه در گذشته جای دارد، نه هنوز به آینده پا گذاشته. فرمهای بُرنده و سطوحِ زبرِ حکشده، به یادمان میآورند که بدنْ عرصهی ثبت تاریخ و رنج نیز هست. این آثار نه صرفاً نمایشِ تن، بلکه بیانی تصویری از معلق بودنِ انسان در جهانی بیقرارند؛ جهانی که در آن، قطعیتِ بدن جای خود را به تردید، گذار و دگردیسی داده است. ترکیبِ بیزمانی و بیمکانی در اجرا، با رویکردی اگزیستانسیالیستی همراه است؛ دعوتی به درنگ بر این پرسشِ بنیادین: وقتی شکل از معنا تهی میشود، چگونه دوباره خود را میسازد؟