دو سال قبل وقتی چند سال بود که به ایران نیامده بودم ، اتفاق عجیب و جالبی برایم افتاد . گاه و بیگاه و تقریبا هر روز ، تصاویری از محله ، کوچه یا خیابانی که قبلا از آنها رد شده بودم ، در ذهنم شکل می گرفت . بدون اینکه کنترلی روی انتخاب آنها داشته باشم . تصاویری که ماندگار بودند و فضا هم داشتند . مثلا می توانستم داخل آن کوچه ها راه بروم و با سرعتی معادل چرخش چشم و نگاه کردن در عالم بیرونی ، زاویه دیدم را عوض کنم . از روی دیوار به پنجره ، با کلاف و شیشه و پرده هایش . یا مثلا ، دری را ببینم با تمام جزییاتش . ذهنم پر شده بود از تمام این تصورات . و قدری شبیه فیلم های پاراجانف . و راستش قدری ترسیده بودم . تا در نهایت ، باعث سفری به تهران شد برای دیدن اصل .
این داستان چیزی را برای من روشن کرد ؛ عمیق بودن تعلق به محیطی که در آن بزرگ شده بودم در ناخودآگاهم . معادلی به نام وطن ، خانه ، یا هر واژه دیگری که بتوانیم به آن اطلاق کنیم .
مشکلی به وجود آمده است
اثر از آرشیو شما حذف شد
اثر به آرشیو شما اضافه شد
هنرمند از آرشیو شما حذف شد
هنرمند به آرشیو شما اضافه شد
گالری از آرشیو شما حذف شد
گالری به آرشیو شما اضافه شد
نمایشگاه از آرشیو شما حذف شد
نمایشگاه به آرشیو شما اضافه شد