;
گاوخونه سکوت را در خود نگه میدارد و همزمان نفس میکشد.
تو وارد میشوی و صدای سکوت را میشنوی که زیر ضربه های چکش می لرزد بوی آهن و خاک گرمای آتش و لمس سرد فلز همزمان روی پوستت حس میشوند.
اینجا گاو انسانی میشود و انسان سایه ای از حیوان موجودی میان غریزه و تمدن میان سکوت و فریاد میان زمین و فلز میان آنچه هستیم و آنچه فراموش کرده ایم.
هر مجسمه تکه ای از دل من است هر ضربه ی چکش پژواکی از چیزی است که دیده نمی شود.
چیزی که هنوز در درون ما زنده است، اما فراموش شده
گاوخونه فقط کارگاه نیست خانه دل است پناهگاهی برای صداها احساسات و رؤیاهای زنده صدای گاو از دل فلز بلند میشود
صدایی که قرار است به گوش جهانیان برسد و تو بازدید کننده ناخواسته بخشی از همین جریان میشوی.
نگاهت در میان فرم ها میچرخد حرکتت در فضا جریان پیدا میکند و ذهن تو با پرسش روبرو می شود کدام صدا واقعی است؟ کدام بخش از ما هنوز زنده است؟