;
گالری آداپا
از «وزیدن باد بهار» بود که تنِ زمین، با شکوهِ رویش، از نورخ مینمود. در هر شکفتن، آن لحظهی شاد برآمدن از خاک، بشارتِ تولد یک «گلِ بیبدیل» بود؛ و ما، با سرورِ تحسین شکفتن گلها، شاهدانِ این زمزمهی حیات بودیم. این نظاره، آیینهی جاودانگی ما بود.
[این آینه غبار گرفت.]
چشمان ما که از تماشا ترسید، «بیاعتنایی» چون مهگرفتی بر «نگاه» نشست. زیباییِ ناگزیریِ «مرگ» را درک نکردیم، درنیافتیم که «پژمردن در آغاز سرما» نیز، بخشی از همان عهدِ ازلی است.
[غفلتِ ما، این دریغِ دردناک.]
اکنون، حسرتخواریِ گذشته در رگهای خشکِ این سرزمین جاری است؛ چون زخمی که به یاد میآورد، چطور از آیینه روی برگرداندیم.
ما ماندهایم و چشم انتظاری آیندهای که شاید، تنها در گرو این باشد که تمام و کمال بیاموزیم این چرخش حیات را، و دوباره ببینیم و تصویربسازیم و کلمه کنیم.