;
گالری سپند
ناگهان دیدم سرم آتـش گرفـت
سوختم، خاکسترم آتش گرفت
چشم وا کــردم، سکــوتم آب شد
چشم بستم، بسترم آتش گرفـت
در زدم، کس این قفس را وا نکرد
پر زدم، بال و پــرم آتــش گرفـــت
از سرم خـــواب زمستـانی پرید
آب در چشم ترم آتـش گرفـــت
حرفی از نام تــو آمد بر زبــــان
دستهایم، دفترم آتـش گرفـت
قیصر امینپور
باید با کمک کلمات و تصاویر آنچه رفته است را مرور کنم! تا شاید بیانی باشد از روزگاری که زیستهام و چیزی که به یادگار مانده...
هنگامه سپند مرور و تلاقی خاطراتیست تلخ و شیرین! از دو فیلم در یک کافه-گالری به نام سپند، به همین سادگی (۱۳۸۵) و یک قناری یک کلاغ (۱۳۹۵)
سید محمد رضا تکیه