;
رَحِم، نخستین اقامتگاه هستیست؛ جایی تاریک، گرم و بیزمان که وجود در سکوتِ آن شکل میگیرد. در جهان امروز، این آغاز دیگر حامل امنیت نیست. آلودگیهای زیستمحیطی—از امواج و ذرات گرفته تا غذا و هوای آلوده—رحم را از جای امنِ دیرین، به بستری از تردید بدل کردهاند؛ جایی که هستی در برابر تهدیدِ نیستی، بیپناه میمانَد.
در آثار من، نخ قرمز نه صرفاً عنصر تزیینی و نه تنها نشانهی زخم، بلکه ردیست از پرسشی بنیادین: آیا میتوان در دلِ ناامنیِ معاصر، بودن را زیست؟ این پرسش، پژواک نبردی خاموش است؛ نبردی میان اشتیاق به بودن، اضطرابِ فروپاشی و وسوسهی عدم. آغاز انسان در این جهان با اضطراب و گسست درهم تنیده است. این نخها نه به عنوان تزئین، بلکه به مثابهی نشانهای از شکافِ معنا و لحظهایست که نبودن، خود را در شکل زخم آشکار میسازد. نخ قرمز، مرزیست میانِ بودن و نبودن و در زبان هنر معاصر، این نخ همچون ژستی مفهومی عمل میکند؛ ابژهای که معنا را نه در خود، بلکه در گسستِ خود میزاید. هر اثر از این مجموعه، مکاشفهای در باب هستیشناسیِ زخم است. زخمی که دیگر پناهگاه نیست؛ بلکه نقطهی گسستیست که هستی در آن، در برابر تهدیدِ نیستی، عریان میشود. این مواجهه، یادآور وضعیت مرزیِ فردیست که با حقیقتِ وجودیِ خود روبهرو میشود. این مجموعه، دعوتیست به تأمل در باب زیستن با زخم؛ تجربهای از بودن در دل جهانی که خود زخمیست—جهانی که آلودگیهایش نه فقط بدن انسان، بلکه بستر هستی را تهدید میکنند. در این مواجهه، پرسش از هستی نه در پاسخ، بلکه در خود زخم، در شکاف و در خود نخ پنهان است.