;
همیشه همینطور بوده، رنگها و خطها با هزار عشوه و ناز می آیند و می روند. از جایی به جایی دیگر. دیر بجنبم، وسط راه نگیرمشان، از دست رفته ام. همیشه همینطور است، تصاویر عجیبی از لابه لای رنگ ها حول محور زنی، سر در می آورند که هرگز از کارشان در نیاوردم سر. راوی رنگها و خطهای درونم شده ام که می خواهند بر همه چیز عاشقانه نگاه کنند. حالا یک شاید وسط رنگها بگذار، تا فکر کنم همه چیز خوب پیش می رود.