;
عکس و روایت میل و ماخولیا
درباره نمایشگاه "عکس ناتمام"
بابک اوجاقی
1
نوشتن در مورد نمایشگاه عکس بدون نوشتن در مورد خود عکس به مثابه صورتی از هنر امکان پذیر است؟! مانند این سوال را می توان در مورد نقاشی، مجسمه سازی و دیگر هنرها نیز پرسید. آیا می توان در مورد اثر هنری خاصی بدون صحبت از چهارچوب کلی ای که اثر در آن قرار دارد سخن گفت؟ در نظر اول شاید پاسخ مثبت به نظر رسد. گو اینکه این نوع نوشتن نه تنها غریب نیست بلکه روشی بسیار معمول درباره متونی است که به نمایشگاه های مختلف اشاره می کنند. اما شاید همین گونه نوشتن عاملی باشد درجهت عدم درک کار هنری و مشخصا آنچه در هر نمایشگاه هنری اتفاق می افتد. به نظرم آنچه هر مدیوم هنری را معنا دار می کند پیوندی است که با کل تاریخ منتسب به آن هنر دارد. همانطور که هر اثر هنری در واقع شی ایست مادی برآمده از وضعیت کلی زیست هنرمند و خوانش آن توسط مخاطبین نیز، تحت تاثیر عوامل زیستی و فکری گوناگونی است. در نتیجه آنچه هر اثر هنری را فارغ از اینکه با چه سبک، ژانر و معیاری تولید شده باشد ارزشمند می کند نسبتی است که با کل تاریخ زیست آن هنر داراست. به نظر می رسد این نظر در مورد عکاسی و سینما که مشخصا دو هنر مدرن هستند و در اثر سرعت سرسام آور تکنولوژی با سرعت بیشتری نسبت به باقی هنرها به بلوغ رسیدند کمی متفاوت تر نیز هست. از همان ابتدای پیدایش عکاسی بحث و جدل بر سر جای گرفتن عکاسی در میان هنرها وجود داشته است. از قضا به نظر می رسد این مجادله امروز و در عصر بلوغ عکاسی و در اثر پیوند خوردن عکاسی با تکنولوژی و به مثابه رسانه مدرنیته بیشتر نیز شده است. امروز نمی توان در مورد عکاسی نوشت بدون آنکه از نسبت آن با منطق تحول مدرنتیه در تمامی ابعاد آن سخن نگفت. نگاهی ساده به اطراف "نشان" می دهد که عکاسی در تمامی زیست روزمره ما حضوری پررنگ دارد. چه در بیلبوردها، بوروشورها، تراکت ها و اقلام تبلیغاتی گوناگون، چه در مقام اثری هنری-دکوراتیو در منزل و محل کار و چه به مثابه تصویری اعتراضی در تظاهراتی خیابانی و به همین شکل می توان از بسیاری از موارد حضور عکس در زندگی انسان مدرن سخن گفت. در اینجا به نظر می رسد باید نکته ای را مشخص نمود و آن نسبت و تفاوت تصویر با عکس است. تصویر به مثابه امری ذهنی همواره با انسان است. ما همیشه فارغ از سن، جنسیت، طبقه اجتماعی و حتی توان ذهنی جهان را به واسطه تصاویر درک می کنیم. در واقع آنچه به ما داده می شود حاصل تصویری است که از چیزها در اطرافمان داریم. تصویر به مثابه مفهومی سابژکتیو تجربه ی ما از مواجه با جهان را برایمان روشن می سازد. اما در نسبت با تصویر، عکس امری ملموس و ابژکتیو است و همواره در پی ثبت لحظه ی اکنون است. ثبت سوژه در زمان به مدد فن عکاسی. آنچه در فرآیند عکس گرفتن رخ می دهد، ثبت واقعیت است در قالب عکس. واقعیتی بدون تغییر در ماهیت و فرم واقعی سوژه های عکاسی. _ایجاد هرگونه تغییری در عکس به مدد تکنیک ها یا فرمول های مختلف چاپ تغییری در اصل ثبت سوژه به همان شکلی که هست ایجاد نمی کند_ در واقع عکس روایت گر آن چیزی است که ما همواره در پی حفط آن هستیم. تصویر ذهنی ما از جهان به مرور زمان و در اثر تجربه های گوناگون زیستمان دستخوش تحول می گردد، اما عکس لااقل در خوانش فرم محور بدون هیچگونه تغییر و یا دخل و تصرف، وضعیت ثبت سوژه در زمان مشخص گرفته شدن عکس را برایمان ذخیره می نماید. در واقع عکس در حکم جادویی ست برای انجماد زمان تا شاید به کمک آن بتوان آینده را رستگار ساخت.
2
عکاسی هم آغوشی ای قهرمانانه با جهان مادی است. این جمله سوزان سانتاگ شاید یکی از بهترین تفسیرها در مورد عکاسی باشد. شاید برای توضیح این جمله باید این نکته اشاره کرد که هنر فاقد متدولوژی است. در واقع باید گفت: فقدان متدلوژی، هنر را از همه ی فعالیت های ذهنی دیگر بشر متمایز می کند. آنچه هنر به ما می گوید در قالب عناصر روزمره زیست ما شکل می گیرد اما همزمان برایمان تصویری ناآشنا و عجیب تصویر می کند، تصویری که بعضا هیچ نسبتی با چهارچوب های منطقی مورد قبول ذهن و علم ندارد. شاید به همین دلیل باشد که سانتاگ عکاسی را هنری "ذاتا سورئال" می داند. سانتاگ سه دلیل برای نظریه خود بر می شمرد 1. عکس نسخه دومی از جهان و در نتیجه از واقعیت است. 2. چیزی می تواند با کم ترین تلاش خود را بازتولید کند و در اثر تصادف، می تواند بهتر شود. 3. به نظر نمی رسد عکس کاملاً تحت کنترل اهداف عکاس باشد. دقت در هر سه مورد به ما نشان می دهد ما با چیزی فاقد متدلوژی مواجه ایم. متدلوژی ای که عکاسی را لا اقل در این مورد خاص با قطعیت قریب به یقین در چهاچوب هنرها قرار می دهد. عکاسی بیش از آنکه نیازمند فن و تکنیک باشد نیازمند آن رگه ی فرو خفته ی میل است به ثبت و جاودانه کردن امر زیبا. هم آغوشی با جهان مادی به کمک میل به امر زیبا. زیبایی ای که از قضا نه برنامه ریزی شده است نه ساخته و پرداخته، بلکه صرفا حاصل حضور و یکدستی تصادفی فضا و عناصر آن است. همانند اولین دیدار عاشق و معشوق در خیابان بدون هیچ ایده ای در مورد آنچه رخ خواهد داد. چیزی که همیشه مدلی از عکاسی را که عکاسی حرفه ای می نامند برایم غیر تحمل کرده و می کند، سرکوب همین میل و تلاش برای متد مند کردن عکاسی است. توگویی جدی گرفته شدن عکس طی فرایندی دقیق و تکنیکال، از پیش تعیین شده است. عکاسی تبلیغات و عکاسی صنعتی شاید دو نمونه از عکاسی حرفه ای باشند که عکس را به مقوله ای مبتذل و تکنیکی تقلیل می دهند و با شعار حرفه ای گری سعی در جدی نشان دادن آن چیزی دارند که عکس می نامندش. غافل از اینکه نمی توان عنصر ماخولیایی و میل محور عکس را نادیده گرفت و دست به عکاسی زد. منطق حاکم بر عکاسی حرفه ای، منطق مکانیکی حاکم بر دستگاه های ثبت عکس است . به همین دلیل شاید علی رغم ابتذال حاکم بر میلیون ها عکسی که در طول روز به واسطه ی نرم آفزارها و اَپ های نمایش عکس منتشر می شوند، بتوان اینگونه عکس ها را بیشتر به عکس شبیه دانست. عکاسی حرفه ای بر خلاف ادعای خود در ثبت و ضبط دقیق واقعیت در تصویر با تاکید بر همین انطباق سعی در بر هم زدن تطبیق "بود و نمود" در عکس دارد. عکس اتفاقی از پیش تعیین نشده در قلب زیست انسان است. عکس ثبت کننده تحول و تطور سریع زندگی مدرن با همه عناصر زیبا و حال بهم زن آن است. عکس تصویر گر عصر تکثیر مکانیکی اثر هنری و همزمان عصر تصویر جهان است. تصویرگری ای که تنها به مدد ماخولیا، اتفاق، بی زمانی در عین زمامندی و میل است که برای انسان معنا می یاید.
3
در نمایشگاه "عکس ناتمام" در ایتدا و در مواجه با آثار تناسبی فرمی در قالب اندازه، رنگ و فضا عکس ها به چشم می آید. اما چیزی که این عکس ها را فارغ از تناسب فرمی در کنار هم قرارداده نوع دید آنهاست. عکس های ملکوتی نمایشگر چیزی ست که ما هر روز با آن مواجه ایم. عکس هایی منطبق بر چهارچوب زیست شهری و نشانه های حضور انسان در همه جا حتی در جاهایی که نشانی از خود انسان به عنوان سوزه عکس ها نیست. نیز برخی عکسهای ملکوتی سعی در نمایش حالات انسانی دارد. حالاتی که از قضا باز هم در عرصه زیست روزمره همه ی ما امری عادی شده. همین عادی شدن از قضا شاید کار عکاس را برای به تصویر کشیدن آنچه در ذهن داشته سخت تر نموده است. حتی آنجایی در عکس های ملکوتی که با طبیعت مواجه ایم فارغ از تلاش برای ایجاد نوعی اعوجاج با کمک تکنیک های عکس، در خود عکس تاثیری از حضور انسان ولو در مقام عکاس می بینیم. در مقابل کارهای مختاری به شدت بزرگنمایی شده است. آن رگه ی همیشه حاضر عنصر انسانی در عکس هاس ملکوتی در عکس های مختاری به شدت به چشم می آید. چه در شکل عناصر مصرفی زیست انسان و چه در وجود عنصر دست که به نااگاه قبل از انجام دخالت در عکس منجمد شده است. عنصری بیرونی که اگرچه در عکس ها نمود دارد اما در زیست واقعی اگرچه حاضر اما نمایان نیست. ترکیب پوشیدگی معنایی عکس های ملکوتی و بزرگنمایی افراطی در عکس های مختاری ریتمی ثابت به نمایشگاه داده که شاید با مدل زندگی بسیاری از ما یعنی همان آرامی و آشفتگی یکباره جان ها در زندگی همخوان است. عکس ها در پی نمایش چیزی مشخص و در عین حال پنهان هستند. خشونت نهفته در عکس ها در کنار آرامش ظاهری ای که به مخاطب القا می کنند عنصری از همان امر ماخولیایی که در بالا گفته شد را نمایندگی می کنند. خوانش ملکوتی خوانشی محافظه کارتر است در برابر خوانش مختاری . اما هر ذو در پی آن سویه تنگ و ناپیدای زندگی هستند در میان نسل خود و البته جامعه ای که در آن عکس می گیرند. در نهایت اما اگر به مانند سانتاگِ "علیه تفسیر" فرم را عنصری مهم بدانیم یا همانند جان برجر بر "شیوه های دیدن" تاکید کنیم در هر دو صورت می توان یکنواختی و جذابیت را در عکس های مختاری و ملکوتی مشاهده نمود. جذابیتی که ریشه در همان اتفاق عکاسی و پیوند خوردن ان با میل به امر زیباست.
تهران/ اسفند 1395