نمایشگاه انفرادی نقاشی| مریم تکلو
این تصویر را هم تغییر خواهم داد، بسان تمام آنهایی که از تو کشیدم ... تصویر همیشه برایم واژه می شد و من با همه حرف می زدم با لب های بسته. حالا لب های تو هم بسته است، 17 ساله بودی که گفتی دیگر حرف هایت تمام شده و من شروع کردم به تصویر کردنت.
تصویر 01 تصویر 02 تصویر 03 اما تو دوستشان نداشتی، مرا که دیدی از هیجان ناله ای بلند سر دادی و بعد از آن سکوت و همراهش لبخندت. چشمت به دوربینم افتاد و با لبهای بسته ات گفتی مگر تو نقاش نیستی؟
تمام نقاشی هایم را که از روی عکس هایت کشیده بودم پاک کردم، سفید کردم اما باز هم تو از زیر آن همه سفیدی پیدا بودی. حالا بوم های جدیدی گرفته ام و دوباره تصویر کردنت را جشن گرفتم.
این تصویر 04 است که هنوز سفید نشده، تو هم چیزی نگفتی. مرا بر سر دوراهی گذاشتی. سفید کنم ؟ سفید نکنم؟ نمی دانم. می خواهم همه چیز را این بار صورتی کنم شاید هم بنفش، درست مثل نیلوفر. به یاد آوردم تمام روزهایی را که لب هایمان دوخته نشده بود.
تو مشغول مردن ات نبودی . تو بودی، همواره بودی و امیدت و رویاهایت به سان یک رود جاری بود. تو مرداب گشتی؟! نه! تو گلِ همیشه بهاری بودی که «اُفلیا» به وقت چیدن اش در رود افتاد و غرقه گشت!
تو خودت اُفلیا شدی! روی امواج آرام و سیاه، آن جا که ستارگان به خواب می روند. اُفلیای پاک، مثل یک گلِ سوسنِ درشت، شاید هم یک «نیلوفر» با حالتی مواج شناور است. می رود سلانه سلانه، خوابیده بر روی اندازِ بلندش!
مریم تکلو - بهار 1393