;
بهار بینش در امتدادِ گذشته نقاشی خود را شکل میدهد، بدین شکل عناصرِزیبایی شناختی او به نوعی وابسته به جریان دوره مدرن بوده وساز وکار آثارش در حیطه ویژوال آرت مسیر خود را باز مییابد .
انتزاعِ او به یکباره جهان پیرامون خود را نفی نمیکند، بلکه در صددِ استحاله آن است، آنگونه که دنیای جدیدی را از جهانِ ملموس خلق میکند که از طرفی به آن وابسته واز طرفی مستقل از آن است این توازیِ آگاهانه تئوری سزان را در خصوصِ نسبت سطح دو بعدی بوم با جهانِ بیرون یادآوری میکند .
جهانِ تحققیافته درسطحِ بوم با الزامات خود نسبتی با جهانِ بیرون به سوی بک سنتز شخصی در حال شدن اس.
او انسان را نه به عنوانِ یک موجود جدا از هستی، بلکه در جوهرهی پدیدهها مورد واکاوی قرار میدهد. آدمی در نسبتی همگن با اشیا وعناصرِ بازشناختی این هستی گاه به صورتی مبهم قابل درک است واین اشارهیی است غیر مستقیم به هویت مبهم وفراموش شده او در هستی که در نسبت با پدیده ها موجودیت خود را فراموش کرده وبرای شناخت او بایستی مجددا او را از نو تعریف کنی.
آن شئی فرضی به همان اندازه انسان در بخش دیگر اثر میتواند مهم باشد وارجحیت یک عنصر بر عنصر دیگر به لحاظ موضوعی در آثار او از بین رفته اس.
این تکثرِ موضوعی با نوعی همسویی درونی به یک پیوند درونی و وحدتی یکپارچه در حال حرکت است، گویی این انسان وهویت او در هستی علیرغم ابهام و سرگشتگیش در جبری محتوم به سوی الگویی وحدت یافته و البته خیر در حال دگرگونی اس.
خوش قریحگی در رنگ به نوعی امید به آینده را تداعی میکند و ابهام و تخریب عناصر تم منفی کار اوست که در کنار هم پارادکسی معنی دار را تداعی میکند. این تناقض نقد اوست از وضعیتِ موجود که به نوعی با بیان شخصی او در آمیخته اس.
بیانِ اکسپرسیونیستی با نظام زیبایی شناختی متناسب با آن در آثار او مشهود است ونهایتا او به چنین ساز و کاری متعهد است.
زمستان 1396- حسین نوروزی