;
پیش ترها بچه که بودیم از آغاز خور گورسوزان، آرام آرام می آمدیم تا دریا .
دم پایی لاستیکی خود را زیر خاک های صاف و زلال پنهان می کردیم و با پای برهنه روی شن های نرم و شیشه ای راه می رفتیم .
از سورو تا مغ ناخدا ،پر بود از چوب ها و تورهای سفید. انگار برای صید پرنده های مهاجر بود و دریا هم خود رفته بود آن پایین ،
آن پایین پایین پایین .
اصلا گمان نمی بردی وقتی ما بر می گردیم دریا بر گشته باشد .
اما برگشته بود و ماهی هارا روی تور،برای ما آویزان کرده بود و دوباره رفته بو د آن دور دور دور
و از آنجا به ما دست تکان می داد .
اما سالهاست که
من...تنها ،
مادرم... تنها،
دریا... تنها
با همه ی زنان وکودکان شهر ،
دیگرش هرگز، نخواهیم دید هیچ
و هیچ دیگر نمانده است که دیده بماند امروز ، دیده بماند فردا .موسا عامری پور
بیستم بهمن ۱۳۹۶