;
برف دیگر کوههایمان را سفیدپوش نمیکند. رودخانه هایمان لاغر شده اند.چاه هایمان عمیق و عمیق تر می شوند. دشت هایمان کم رنگ شده اند و دره هایمان تنگی نفس گرفته اند. مارال ها نمی زایند و پلنگ هایمان بر فراز صخره های کوه کیامکی خودکشی میکنند.
روزنامه ها هر روز از زیاد شدن گازهای گلخانه ای و په شدن لایه اوزون و پدیده ی النینو حرف میزنند. من معنی این چیزها را خوب نمیدانم اما هر سال شاهد آتش گرفتن هکتارها از جنگلهای ارسباران هستم. جنگلی با تنوع زیستی بی نظیر که هرسال کوچک و کوچک تر م شود.
اگر پدر زنده بود وقتی به روستا میرفت و میدید درختان گردو خشک شده اند و درختان زردآلو مثل هرسال شکوفه نمی کنند غمگین تر از آنی میشد که فکرش را میکنم.
برای من هر درخت مانند هر انسانی روایت و داستانی دارد. وقتی درختی میمیرد داستان و حکایتی نیز با آن میمیرد و سرنوشتی تغییر میکند.
احساس میکنم درختها با دستهای شکسته، صورت های زخمی، ریشه های بریده بر پشت کامیون ها ما را نفرین میکنند. شاید اینگونه است که سرنوشت ما آدمها تغییر می کند و آرام آرام خصلت های خوب و انسانی مان را از دست می دهیم.
می دانم من با عکس هایم نمیتوانم درختان و طبیعت سبزمان را نجات دهم اما تلاش میکنم با عکسهایم غرابت و تنهایی درختان را بیاد بیاورم و آنهایی که به عکسهایم نگاه میکنند به دوباره نگاه کردن به درخت و طبیعت ترغیب شوند.
به یاد بیاورند اگر درخت نباشد پرندگان کچا لانه خواهند کرد؟ اگر درخت نباشد هوایی برای نفس کشیدن نخواهد بود. به یاد بیاورند اگر درخت نباشد، اگر درخت نباشد ، اگر درخت نباشد، فکر ش را بکن اگر درخت نباشد...
علی شکری