;
آن چه رامین به نقش آورده تصویرى از تُهیگى و تنهایى ماست.
آدم ها، با دیوارهاى لخت و پیرامونى خالى از اشیاء؛ که خود اینک شیىءواره و شیىءاند.
آدمهایى که ماییم. مایى -که نه حتّا شیىء - که کلاژى شدهایم از اشیاء و هر آن چیزى که روزان و شبانمان را با آنها مىگذرانیم؛ و -فراتر از آن- با آنهاست که روز و شبمان را معنا مىدهیم.
امّا این روزها که مىگذرانیم، ما را چنان به بندِ بازىِ خود کشیده، که گویى از این بازى و قاعدهى آن گریز و گزیرمان نیست.
پیش پاافتاده ترینِ روزمرّگىها، بودن ما را چنان از خود انباشته، که هویّت و 'مایى' ما را تسخیر و مسخ خویش کرده است.
و چنین مىنماید که در این گیرودار فراموشى و فروپاشى معنا، «بى خیال و بى خبر» از آن چه به ما مىگذرد، از «آدمى بودن»، همین سیماى انسانى و شناسههاى شناسنامهاى بسِمان است.
وگرنه حتمن که نباید چشم از خواب که باز مىکنیم، جانورى جاى خودمان در رختِ خواب ببینیم. یا نباید که حتمن پوست بترکانیم و کرگدنى تحویل جامعه دهیم.
بیمارى مثل خزه زیر پوستمان خزیده؛ در خونمان خانه کرده؛ بى که بدانیم...
و این میانه هنرمند است که «ترجمان فاجعه» مىگردد.
آینهاى مىشود به تمامى؛ و ما را به ما مىنماید.
امید کاشانى راد
آبان 1392
*عبارتهاى درون گیومه از شعر شاملوست.