;
نه هر باشنده بر هر شاخه و نه آنچه بر هر آبگینه ای دیده شود؛ گویی رازی است این نگاره؛ نشسته بر شاخه ای در فراسو! گویی رنگی است سرریز در هزار رنگ؛ سرگردان در رمزی ناگشودنی. نقشی است شکسته در زلف آب که چون باد می رسد٬ هزار در هزار می شود این نقش؛ که دیر زمانی است روی شاخه ی این بید مرغی بنشسته کو به رنگ معماست.