;
"گشتواره"
در ازل و در نقطه ای از جنس همین لحظه، بودنم شکل گرفت، هستی آغازید و حضور در من متجلی شد. بر آن بودم که بال بگسترانم و هر دم پهنه ی زمین و آسمان را پیوند دهم. لیک چونان گشتم در این ناکجای آشنا، که پرواز از یاد بردم و شاید اکنون، "گشتواره"ای هستم در آستانه ی پرواز...
آنچه بر تصویر کشیدم نه معنای اسطوره ای خلقت است و نه فلسفه ی ازل و ابد. تنها و تنها، اکنونی است که می توان در آن بال گشود یا چشم پوشید از پرواز؛ همان لحظه ای که هر روز دم به دم تکرار می شود، می گذرد و به لحظه ی دیگر می رسد و مناظره زمین و آسمانِ وجودم، مرا در برزخی پیاپی قرار می دهد.
تکلیفم اگر مشخص بود و سرسپرده به نور و مطمئن به بال هایم بودم، به جای برزخ، بهشت عاید هر لحظه ام می بود. بال هایی که نیمه و لنگان بر حضورشان تأکید کردم، برای همین حالاست و شادیِ نقدینه ی اکنون، نه سفر به بهشتی که نسیه است برای فردای نامعلوم...
لیلی حسین زاده صلواتی