;
دوران قاجار بستری پر فراز و نشیب از وقایع تاریخی ست و گنجینه ای از قصهها را به همراه دارد. دورهای بسیار طولانی که هنوز بسیاری از اتفاقات آن برهه در گذر تاریخ کمرنگ و حتی گم شدهاند. این بسترِ مهیا از روایات مختلف و گوناگون، فرصتی است مفید برای خلق آثاری که تخیل در آن نقشی پر رنگ دارد. نمایشگاه گروهی «نورچشمی های اتاق آینه» با هدف ایجاد فضایی فراواقعی و وهم آلود که براساس قصه ای قاجاری و در فضایی سوررئال شکل گرفته، به جمع آوری تعدادی آثار نقاشی، تصویرسازی و کولاژ پرداخته است.
مجموعه پیش رو برای نزدیک شدن به دنیاییست که بخشی از آن واقعیات تاریخ است و نیمه دیگر آن خیالیست که زاده هنرهای تجسمیاست.
معین شافعی برای این مجموعه چنین نوشته است:
چه می توان گفت از آن زرق و برق بی رمق و لکه های بی جان از طلای آفتاب زمستانی؟ تهران بود و از صبح تا شب برف های شاباش بر سر تماشاچیان رعیت که می رساندند خود را به بهارستان به قصد نظاره نقل و نبات و تور و ترمه که عروس شازده را به عمارت می بردند بر تخت کالسکه. کرسی گذاشتند مردم بیکار میان سوز و سرما و دل و جان را فدای تماشا کردند با حدقه های چشمانی پر حسرت. بی خبر از آنکه داغ نگاهشان نحس می کند حجله تازه نفس را.
پنج به شش روز نرسیده عزا کردند بخت نو عروس عمارت را در اتاق آینه. چیزی نگذشت که رعیت هم، خود اسیر شدند به زکام و ذات الریه.
عروس سفید پوش، شد عروس هزار نقش، گمشده در هزار آینه، میان اتاق عمارت. و چه می دانست شازده بخت برگشته از فرجام کار؛ که عروسش چشم زخم مردمی می شود گشنه و بی نانِ شب، که حسرت نگاهشان تیرهای پرّان است آغشته به زهر. و چه می دانست آنچه از رعیتش در قحطی دریغ می کرد، خود بلای جان نو عروسش می شود در شب وصل. حال، شازده جوان مانده بود و پیکری بی جان، پیچیده در تور و مروارید، میان اتاقی از آینه که پر از نورچشمی های خوش نگار بود. به هر آینه که نظر می انداخت لعبتکانی می جست خوش نقش و رقص که هر یک داغی بر دلش میگذاشتند پر حسرت. حسرتی از جنس نان و آب.
حسرتی بی پایان.