;
تجربهی سیسال زندگی در یکی از محلههای قدیمی تهران، فضاها و آدمهای آن، نگاه و درک من به زندگی را ساخت و پرداخت. شکلی از زیستن در این شهر که به سختی بتوانم رهایش کنم.
به عقب که نگاه میکنم خاطرات آن خانه، محله، مدرسه، دانشگاه و حتی دوران سربازی همه و همه حول و حوش میدان بهارستان، پیچ شمیران و خیابان انقلاب میگذرد. اسامی خیابانهای قدیمی شهر هنوز با زنگ صدای مادربزرگ درگوشم زنده میشود: ایستگاه درختی، حمام ولی آباد، میدان چهکنم، ....¬
آن روزها، شهر مقیاسی انسانی داشت. می توانستیم آن را ببینیم و به خاطر بسپاریم. خاطراتمان به قدم هایمان گره
می خورد و سال ها بعد هر قدم تداعی خاطره ای می شد.
اما امروز، بعد از آن همه سال، محل زندگیام تغییر کرده. خانهام در محاصرهی بزرگراههاست!
مدرنیسم، مختصات زندگی ما را عوض کرده و زندگی در شهر مدرن، ملزومات جابجایی را. مفهوم «سفر» که پیش از این به معنی خارج شدن از شهر بود، حالا در جابجایی های داخل شهر هم کاربرد پیدا کرده است.
امروز، پس از سال ها، واژههایی مثل «سفر درون شهری» و «مسافر هر روزه بودن» تبدیل شده به تجربهی هر روزه ی زندگی من!
در سفر درون شهری بیش از آنکه مجالی برای مشاهده، ارتباط برقرار کردن و به خاطر سپردن باشد، صرفا فرصت نمایش وجود دارد و نگاه و برخورد سریع و گذرا. گویا کسانی که «تهران بزرگ» را می ساختند دغدغه ی ارتباط انسان با شهر را نداشتند؛ نگران خاطره مشترک نسل ها نبودند.
ساعتهای طولانی که در بزرگراههای تهران میگذرانم، فضاها و چشماندازهای جدیدی برایم ساخته اند. چیزی مثل سرگردانی یک کودک در مواجه اولیهاش با جهان؛ گرفتار در میان اجسام غولآسا!
این سبک جدید زندگی، مرا به درک جدیدی از زندگی رساند: تقاطع، ناقض چشمانداز انسان از زمین است.
بهار ۹۷