;
گالری اعتماد چهار
مهم نبود که گریان باشم یا خنده رو.تلخ یا شیرین باشم.با احساس و بی قضاوت نگاهم میکرد.از گریهام پریشان نمیشد و با قهقهه هایم گونه هایش گلنمی انداخت .همیشه همدم بود حتی اگر چشمانش را میبستم.بی جالت در آغوشش میگرفتم بی آنکه سرم از پسر بودنم زنگ بزند.سال ها گذشتند و خاموش همچون طبیعتی بی جان در فضای کارگاهم مینشست.آن دم که به اثرم راه جست،چیزی به جز استعاره ای از انسان معاصر نبود.تا روزی که تکیده و مغموم در آثار به ظاهر شاد و پر رنگ و لعاب پرویز روزبه دیدمش.گاه شاد بود و گاه مثله شد،گاه میخندیدو گاه نقاب خشم به رو داشت.عروسک! حضور کودکی در آثار پرویزروزبه،هیاهوی حضورنوستالژی نیست !او از شادی های بر باد رفته سخن نمیگوید.او دریافت های هر آن خود را به بهترین راهممکن در ساحات مختلف آثارش ترسیم میکند.گاهکودکی ها،شاعرانه های خلوت مردیست که دوریتنها دخترش را تلخ میبیند و گاه دلهره هایش بهدستان بازیگوش عروسک هایی می افتند که سالهابا صبوری های پدرانه اش فاصله دارند.او آغاز گر راه پر صداقتی ست که یگانه دخترش المیرا، با عشق سرشارش به دنیای کودکی و بازی،ادامه داده است.
کودکانه های تلخی که گاه ویترینی دور از دسترسکودکان محتاجند و گاه به شکنجه ی عروسک هایآویخته از دیوار بسنده می کنند. عروسک هایی کهاغلب همانقدر که قیمتی و دست نیافتنی اند،محرومند.رنگ های سرشار از امید و شور زندگی که بی حرکتو منجمد به انتظار نشسته اند.انتظار...عاشقانه ترینعملکرد کی انسان که المیرا آن را به دست عروسکانبی زبانش میسپارد.آن چیز که در آثار پر احساس این دو نقاش موجمیزند،صداقت بی همتاییست که اغلب در آثار هنریمان از یاد میبریم.حال و هوایی که بیانگر حقیقتماست،اغلب در تظاهر و شعارهایمان گم میشود.اما درسلف پرتره های المیرا روزبه ،خواسته های صادقانهی نقاش، کی به کی بر شمردنی اند و آنجا که المیراسوژه ی نقاشی های پدر میشود فضای شکسته ی دلنگران پدر در اطراف خنده ی تلخ المیرا، تامل بر انگیزاست.صدای صادق این دو نقاش،بی شک بر هر دیواریطنین انداز است.
احمد مرشدلو