;
زیرزمین دستان
نقشگر بادیه
مسجدی بود که ما در آنجا بودیم، اندک رنگ شنجرف و لاجورد با من بود، بر دیوار آن مسجد بیتی نوشتم و شاخ و برگی در میان آن بردم. ایشان بدیدند، عجب داشتند. و همه اهل حصار جمع شدند، و به تفرج آن آمدند و مرا گفتند که اگر محراب این مسجد را نقش کنی، صدمن خرما به تو دهیم و صدمن خرما نزدیک ایشان ملکی بود. چه تا من آنجا بودم از عرب لشکری به آنجا آمد و از ایشان پانصد من خرما خواست، قبول نکردند و جنگ کردند، ده تن از اهل حصار کشته شد و هزار نخل بریدند و ایشان ده من خرما ندادند. چون با من شرط کردند من آن محراب نقش کردم، و آن صدمن خرما فریاد رس ما بود، که غذا نمی یافتیم و از جان نا امید شده بودیم، که تصور نمی توانستیم کرد که از آن بادیه هرگز بیرون توانیم افتاد چه به هر طرف که آبادانی داشت دویست فرسنگ بیابان می بایست برید- مخوف و مهلک.
ناصر خسرو
سفرنامه