;
نمایش سه نفرهی عماد انوشیروانی، آزاده باربد و امید مهدیزاده شامل سه پروژهی مجزا با سه رویکرد متفاوت است که هریک به مقولههایی چون ابدیت تکرار، تراکم و فزونِ شهری میپردازند ؛ انگار این شهر با مصداقهایش شناخته میشود نه با مفاهیم: پلهای انبوه، سازههای ناتمام، ساختمانهای بدمنظر بالایههای چرک، تکرار و ازسرگیریها.
عماد انوشیروانی عموما با چیدمانهایش چرخهای میسازد که در عین پویایی متضمن مفهوم سکون و تکرارند. «تشییع یک، دو یا سه جنازهی احتمالی» دستگاهی گرفتار ِدور باطل است که عکسهای مربوط به مراسمهای گوناگون تشییع جنازه را بر روی خود مکررا نمایش میدهد. این سازهی مثلثیشکل در هیئت یک شی ابدی، مفهومی فانی را متذکر میشود که هرروزه و اجتنابناپذیر است.
آزاده باربد در سناریوی نقاشی و حجم «زیستگاه» بهنوعی دوپیکرهی دور و نزدیک/ملموس و ناملموس شهر را نمایش میدهد. ویژگی این مجموعه همچون پروژههای شهری، دارای یک فرایند است با مدیومهای مختلف در تولید و ساخت که طی زمان شکل گرفته و هنوز متوقف نشدهاند. تغییر کالبدی مکانِ زندگی انسانها که از تبعات توسعهی شهرها و تغییر بافت و ریخت فضای سکونت است روندی ناپایدار دارد که گاه متوقف میشود و گاه صعود مییابد. در پیکرهی ساختوساز آجر و بتون و توسعهی شهری، زمان یک متغیر «ناپایدار» است. نقاشیهای «زیستگاه» سه نمای شهری با رنگهای پختهاند اما سازهها و بناهای نقاشیشدهیشان در حلقهی تکرار و خامی گرفتار آمدهاند. باربد که مجسمهسازی خوانده در نقاشیهایش رد اهمیت پیکر و ساختار را به جا گذاشته و در حجمهایی که ارائه میدهد، اهمیت زیرساخت را.
امید مهدیزاده در مجموعهی «قبح» با حجمها و چاپفلزهای زمخت اما پرجزییاتش طعنهای کنایهآمیز به بیهودگی انبوهسازیهایی شهری میزند که منافع سازندگانش بر بسترسازیهای درست و سنجیدگی امر ارجحیت یافته است. فزون شهری با پیکربندی و توسعهی مداوم اما پراکنده و بیسامانش مفهوم مکان و زمان را تحت تاثیر قرار داده؛ گردنکشی سازههای بلند، نیمهکاره و بدنما که محصول کجسلیقگی و بیخردی است. چاپهای فلز این مجموعه چشماندازهایی از شهرند که لایهای خام و زنگزده بر رویشان نشسته و درخشندگیشان را سلب کرده است. در کنار این چاپها، سازههایی ناپایا ایستادهاند که هستهی آنها از داخل تخریب شده و دیر یا زود فرومیپاشند.