;
شارل بودلر در جایی می نویسه :" من زخم و چاقو هستم ، قربانی و جلادم" ، نگاه هنرمند به انسان در این مجموعه شاید مصداق خوبی از این جمله باشد . او از جانبی چاقوست ،نگاه ناب تماشاگری که پایین تر از خویش عبور شتابان جریان آگاهیِ بازتاب یافته را می نگرد ، او هم زمان زخم نیز هست ، ادامه خود این جریان است . و اگر جایگاه بازتابانه ی او فی نفسه بیزاری از عمل هست ، اما توسط هر یک از آگاهی های گذرایی که باز می تاباند، او عمل است ، طرح است و امید است . او توالی پایان ناپذیر اقدامات لحظه ای است که بلافاصله توسط نگاه بازتابانه خلع سلاح می شوند هم چون دریایی از طرح ها و پروژه ها که به محض ظاهر شدن چون حباب هایی بر سطح آب می ترکند. هم چون انتظاری ابدی ، خواستی ابدی برای دیگری بودن و جای دیگر بودن .