;
در روان انسان دو نیرو دایما در حال ستیزاند، یکی خواستها و خواهشهای فردی و دیگری قواعد و عرفهای اجتماعی. این دو لزوما در یک راستا نیستند و انسان به عنوان «حیوانی اجتماعی» ناگزیر است که بر خواهشهای فردیاش لگام زده و آنها را مهار کند. با این حال، این خواستها به تمامی ناپدید نمیشود بلکه چون مخلوقی دگردیس شده به زیر پوست میخزد، زخمهایش آماس میکند و دلمه میزند و سرانجام مخلوق دربند تبدیل به چیزی میشود که دیگر مشابه شکل بیرونیاش نیست. اما کدام یک واقعیتر است، آنچه در زیر پوست به حبس درآمده یا نمود خارجی آن؟
به گمان من، آنچه در دخمههای ذهن میگذرد بسی جذابتر و مهیجتر از نمود بیرونی است. تصور میکنم گاه چنان در سرکوب و پنهان کردن خواهشهای فردیمان موفق میشویم که فراموش میکنیم چنین خواستهایی وجود دارد. آنچه میبینید ورزهای است در مرئی کردن نامرئی، در کالبدشکافی سایه ها.