;
طبیعت برای من به عنوان سوژه ی نقاشی،هنگامی معنا می یابد که ردی از حضور انسان را بر کالبد آن بتوان دید.
هر چه این حضور ،حضوری استعاری و غیر مستقیم باشد،مرا بیشتر مجذوب می کند.
هرگز برایم جذاب نبوده است طبیعت را،چه بی جان و چه ذی روح،بکر نقاشی کشم.
بدون دمیده شدن روح انسانی در جسم طبیعت،آن برایم بی معناست.لذا در آثارم انسان حضور دارد .حضوری ژرف در درون خانه ها و زیر بام ها.او را با چشم نتوان دید.اما حس توان کرد.واسطه ی این حضور ،بام ها هستند و دیوار ها و البته پنجره ها. که دوست داشتنی اند.برای من آنها روزنه ای هستند به درون خانه ها و زندگی می بخشند به دیوار ها.